Devil....
Devil....
پارت نوزدهم
______________
از پله ها بالا رفت وارد اتاق ا.ت شد و محکم روی تخت هلش داد
ات:چ،چیکار میکنی جونگ....
_خفه شو...فقط صدات در نیاد...(نیشخند صدا دار) فکر کردی احمق چیزی هستم؟!...تو اتاق یونگی چیکار می کردی ؟!
ات:چ،چی؟؟...من،من تو اتاق یونگی نبودم من...
_انقدر دروغ نگوو(داد)....توی اتاق یونگی چیکار میکردی ؟!...میگی یا خودم به حرفت بیارم؟!
ات:به خدا من اونجا نبودم من پ،پایین بودم...
_باشه اصلا پایین بودی...با بادیگارد ها برای چی حرف میزدی؟!بهت نگفتم حق نداری با کسی جز بچه های این خونه حرف نزنییی؟!... نگفتم؟!(داد)
ات:چ،چرا گفتی ولی من...
جونگکوک پوفی از روز کلافگی کشید و چشماش رو بست ...آروم چشماش رو باز کرد ...حالت صورتش به کل عوض شده بود...نکنه واقعا میا درست میگفت؟!...نه نه ....
جونگکوک سمت ا.ت رفت و از گلوش محکم گرفت...
ات:ولم کن...
_چرا ولت کنم بیب؟؟...تو که به حرفم گوش نمیدی ؟!
جونگکوک کلا آروم و ترسناک حرف میزد و این بیشتر ا.ت رو میترسوند....
ا.ت تا حد خفگی رفته بود پس با دستش به دست جونگکوک ضربه میزد و تمام تلاشش رو میکرد تا ولش کنه...
جونگکوک ا.ت رو ول کرد ...
_منتظر باش بیب....
از اتاق بیرون رفت ...هنوز چند دقیقه نگذشته بود که برگشت
ا.ت با وسایل توی دست جونگکوک کمی عقب رفت ....
ات:ب،ببخشید...
_چی؟؟
ات:ب،ببخشید...دیگه تکرار نمیشه ...قسم میخورم ....
_دیره بیب...خیلی دیره....
ویو اعضا
یونگی:بهتر نیست بریم بالا؟!....میترسم بلایی سرش بیاره اون الان نمیفهمه داره چیکار میکنه...
ته:ر،راست میگه ...نامجون هیونگ بریم؟!
جک:ولش کنید بزارید هرکاری دوست داره بکنه
جیهوپ:جک؟!...دیوونه شدی؟!....من میرم بالا....شما رو نمیدونم...
جیهوپ بلند شد
جیمین و جین:ما هم میایم هوپی...
بقیه پسرا بلند شدن سمت بالا حرکت کردند ....
ویو ا.ت
جونگکوک روم نشست و پا،ها،ش رو دو طرف کمرم گذاشت ...دستام رو گرفت تا به تاج تخت ببنده.....بلند شد و. شلاق نازکی رو گرفت ...
همون موقع جیهوپ وارد اتاق شد
هوپی:جونگکوک برو بیرون
_مگه نگفتم نیاید هاا؟!
هوپی:جونگکوک!(جدی)...میری یا بادیگارد ها رو خبر کنم ؟!
نامجون:جونگکوک ...بهتره به حرف ما گوش کنی...درضمن تا اطلاع ثانوی نزدیک ا.ت نمیشی...حالا برو بیرون
جونگکوک وسیله داخل دستش رو روی زمین انداخت نگاهی به ا.ت کرد....
_شانس آوردی دختر کوچولو
یونگی:جونگکوک!
کوک آروم از اتاق بیرون رفت که تهیونگ اومد سمت ا.ت و دست هایش رو باز کرد که...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK#JK
پارت نوزدهم
______________
از پله ها بالا رفت وارد اتاق ا.ت شد و محکم روی تخت هلش داد
ات:چ،چیکار میکنی جونگ....
_خفه شو...فقط صدات در نیاد...(نیشخند صدا دار) فکر کردی احمق چیزی هستم؟!...تو اتاق یونگی چیکار می کردی ؟!
ات:چ،چی؟؟...من،من تو اتاق یونگی نبودم من...
_انقدر دروغ نگوو(داد)....توی اتاق یونگی چیکار میکردی ؟!...میگی یا خودم به حرفت بیارم؟!
ات:به خدا من اونجا نبودم من پ،پایین بودم...
_باشه اصلا پایین بودی...با بادیگارد ها برای چی حرف میزدی؟!بهت نگفتم حق نداری با کسی جز بچه های این خونه حرف نزنییی؟!... نگفتم؟!(داد)
ات:چ،چرا گفتی ولی من...
جونگکوک پوفی از روز کلافگی کشید و چشماش رو بست ...آروم چشماش رو باز کرد ...حالت صورتش به کل عوض شده بود...نکنه واقعا میا درست میگفت؟!...نه نه ....
جونگکوک سمت ا.ت رفت و از گلوش محکم گرفت...
ات:ولم کن...
_چرا ولت کنم بیب؟؟...تو که به حرفم گوش نمیدی ؟!
جونگکوک کلا آروم و ترسناک حرف میزد و این بیشتر ا.ت رو میترسوند....
ا.ت تا حد خفگی رفته بود پس با دستش به دست جونگکوک ضربه میزد و تمام تلاشش رو میکرد تا ولش کنه...
جونگکوک ا.ت رو ول کرد ...
_منتظر باش بیب....
از اتاق بیرون رفت ...هنوز چند دقیقه نگذشته بود که برگشت
ا.ت با وسایل توی دست جونگکوک کمی عقب رفت ....
ات:ب،ببخشید...
_چی؟؟
ات:ب،ببخشید...دیگه تکرار نمیشه ...قسم میخورم ....
_دیره بیب...خیلی دیره....
ویو اعضا
یونگی:بهتر نیست بریم بالا؟!....میترسم بلایی سرش بیاره اون الان نمیفهمه داره چیکار میکنه...
ته:ر،راست میگه ...نامجون هیونگ بریم؟!
جک:ولش کنید بزارید هرکاری دوست داره بکنه
جیهوپ:جک؟!...دیوونه شدی؟!....من میرم بالا....شما رو نمیدونم...
جیهوپ بلند شد
جیمین و جین:ما هم میایم هوپی...
بقیه پسرا بلند شدن سمت بالا حرکت کردند ....
ویو ا.ت
جونگکوک روم نشست و پا،ها،ش رو دو طرف کمرم گذاشت ...دستام رو گرفت تا به تاج تخت ببنده.....بلند شد و. شلاق نازکی رو گرفت ...
همون موقع جیهوپ وارد اتاق شد
هوپی:جونگکوک برو بیرون
_مگه نگفتم نیاید هاا؟!
هوپی:جونگکوک!(جدی)...میری یا بادیگارد ها رو خبر کنم ؟!
نامجون:جونگکوک ...بهتره به حرف ما گوش کنی...درضمن تا اطلاع ثانوی نزدیک ا.ت نمیشی...حالا برو بیرون
جونگکوک وسیله داخل دستش رو روی زمین انداخت نگاهی به ا.ت کرد....
_شانس آوردی دختر کوچولو
یونگی:جونگکوک!
کوک آروم از اتاق بیرون رفت که تهیونگ اومد سمت ا.ت و دست هایش رو باز کرد که...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK#JK
۱۵.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.