Devil....
Devil....
پارت هجدهم....
_____________
در محکم باز شد و پسرا اومدن داخل ولی ...
ویو ا.ت
نگاهی به اطراف انداخت ...هرلحظه امکان باز شدن در بیشتر میشد...چشمش به پنجره اتاق افتاد...که یه بالکن تقریبا بزرگ داشت ...میشد گفت این بالکن ها به هم راه داشت ولی کنار بالکن اتاق یونگی بالکن اتاق جونگکوک بود
سریع وارد بالکن شد با تمام زوری که داشت سعی میکرد از این بالکن وارد اتاق جونگکوک بشه که بالاخره موفق شد همینکه افتاد رو بالکن پاش پیچ خورد ... در تراس رو کشید ولی باز نشد ...قفل بود!...کلی تلاش کرد ولی انگار نه انگار ...نگاهی به پایین انداخت...فاصله کمی زیاد بود ...بادیگارد ها هم یه سمت دیگه وایستاده بودن...اگر خودش رو مینداخت پایین ممکن بود دست یا پاش بشکنه ...با دیدن درخت هلو جلوش سعی کرد رو کلفت ترین و بزرگترین شاخش بره ...
از درخت پایین اومد همینکه برگشت دوتا بادیگارد رو جلوش دید .... جیغی کشید و عقب تر رفت ...
∆خانم جئون اتفاقی افتاده؟!
ات:...ن،نه
¥خانم جئون!...چیزی میخواستید ؟!
معلوم بود بادیگارد ها شک کرده بودند. ...پس ات لبخندی زد با انگشتش به بالا اشاره کرد
ات:ه،هلو میخواستم ...
دو تا بادیگارد ها سرشون رو بالا بردند و به درخت نگاه کردند
∆ولی الان فصل هلو نیست!
بادیگارد ها با تعجب به ا.ت نگاه میکردند و سعی میکردند نخندن
ا.ت نگاهی به درخت کرد ...خاک تو سری زیر لب گفت
ات:آ،آره میدونم ولی من برگ درخت هلو رو میخواستم ....
∆آها خانم جئون ...زودتر میگفتید ....شما برید داخل ما براتون میاریم
ات:باشه چشم...
بادیگارد ها کنار رفتند ا.ت همینکه جلو رفت خورد به یکی...سرش رو بالا آورد که با جونگکوک عصبی مواجه شد ....
ات:اوه...جونگکوک...
جونگکوک نگاهی به دوتا بادیگارد ها کرد و با چشم فهموند که بهتره برن وگرنه از جلو سگ ها باید جمعشون کرد
بادیگارد ها سریع رفتند
ات: توضیح...
_فقط خفه شو...
دست ا.ت رو گرفت و با خودش کشید وارد سالن عمارت که همه بچه ها نشسته بودن شد
ات:آخ جونگکوک دستم...
_گایز....هر صدایی شنیدید بالا نیاید...وگرنه خودتون میدونید که چه اتفاقی میافته
ته:جونگکوک میخوای چیکار کنی ولش کن...
_تهیونگ!...نشنیدی چی گفتم ؟!
جونگکوک آنقدر عصبی بود که بچه ها جرعت میانجیگری نداشتند ...از پله ها بالا رفت که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#Jk#fake
پارت هجدهم....
_____________
در محکم باز شد و پسرا اومدن داخل ولی ...
ویو ا.ت
نگاهی به اطراف انداخت ...هرلحظه امکان باز شدن در بیشتر میشد...چشمش به پنجره اتاق افتاد...که یه بالکن تقریبا بزرگ داشت ...میشد گفت این بالکن ها به هم راه داشت ولی کنار بالکن اتاق یونگی بالکن اتاق جونگکوک بود
سریع وارد بالکن شد با تمام زوری که داشت سعی میکرد از این بالکن وارد اتاق جونگکوک بشه که بالاخره موفق شد همینکه افتاد رو بالکن پاش پیچ خورد ... در تراس رو کشید ولی باز نشد ...قفل بود!...کلی تلاش کرد ولی انگار نه انگار ...نگاهی به پایین انداخت...فاصله کمی زیاد بود ...بادیگارد ها هم یه سمت دیگه وایستاده بودن...اگر خودش رو مینداخت پایین ممکن بود دست یا پاش بشکنه ...با دیدن درخت هلو جلوش سعی کرد رو کلفت ترین و بزرگترین شاخش بره ...
از درخت پایین اومد همینکه برگشت دوتا بادیگارد رو جلوش دید .... جیغی کشید و عقب تر رفت ...
∆خانم جئون اتفاقی افتاده؟!
ات:...ن،نه
¥خانم جئون!...چیزی میخواستید ؟!
معلوم بود بادیگارد ها شک کرده بودند. ...پس ات لبخندی زد با انگشتش به بالا اشاره کرد
ات:ه،هلو میخواستم ...
دو تا بادیگارد ها سرشون رو بالا بردند و به درخت نگاه کردند
∆ولی الان فصل هلو نیست!
بادیگارد ها با تعجب به ا.ت نگاه میکردند و سعی میکردند نخندن
ا.ت نگاهی به درخت کرد ...خاک تو سری زیر لب گفت
ات:آ،آره میدونم ولی من برگ درخت هلو رو میخواستم ....
∆آها خانم جئون ...زودتر میگفتید ....شما برید داخل ما براتون میاریم
ات:باشه چشم...
بادیگارد ها کنار رفتند ا.ت همینکه جلو رفت خورد به یکی...سرش رو بالا آورد که با جونگکوک عصبی مواجه شد ....
ات:اوه...جونگکوک...
جونگکوک نگاهی به دوتا بادیگارد ها کرد و با چشم فهموند که بهتره برن وگرنه از جلو سگ ها باید جمعشون کرد
بادیگارد ها سریع رفتند
ات: توضیح...
_فقط خفه شو...
دست ا.ت رو گرفت و با خودش کشید وارد سالن عمارت که همه بچه ها نشسته بودن شد
ات:آخ جونگکوک دستم...
_گایز....هر صدایی شنیدید بالا نیاید...وگرنه خودتون میدونید که چه اتفاقی میافته
ته:جونگکوک میخوای چیکار کنی ولش کن...
_تهیونگ!...نشنیدی چی گفتم ؟!
جونگکوک آنقدر عصبی بود که بچه ها جرعت میانجیگری نداشتند ...از پله ها بالا رفت که...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#Jk#fake
۱۷.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.