فریبp23
فریبp23
ویو کوک
احساس بدی داشتم ولی از اینکه ات پیشم بودو ازم مراقبت میکرد خوشحال بودم قبلا وقتی صدمه میدیدم کسی رو جز پسرا نداشتم که پیشم باشه خیلی
خوشحالمکه ات منو به اندازه ای که من دوسش دارم دوسم دارع
ویو ات سوپ رو درست کردم و ی مقدارشو کشیدم تو ظرف و با مسکنا رفتم سمت کوک
_عزیزم پاشو
کوک اروم از جاش پاشد و نشست کی از سوپ رو خورد
_ات در مقایسه با سوپ های بیمارستان سوپت برام مثل طلای 100 عیاره
ات خنده ریزی کرد و سر کوک رو بوسید و به کبودیای صورتش نگاه کرد
_زود سوپتو بخورد دارتم بخورد برم پماد بیارم
ات از جاش پا شد رفتم و از کمد پماد اورد و شروع کرد به زدن به جایی که کبود بود تو صورتو دستو بدن کوک کارش تموم که شد میخواست پا شه کوک دستشو گرفت و گفت
_وضیعت صورت تو بدتره نفسم
و کوکم شروع به پماد زدن به جایی که کبود بودن کرد ات داشت صورت کوک رو بوس بارون میکرد خدارو شکر میکرد که که چیزیش نشده که یعو گوشیش زنگ خورد
_کیه؟ _نمیدونم ناشناسه وایسا الان میام
ات از جاش پاشد رفت کنار پنجره
_بله؟ *خوشحالم زنده موندی _چی میخای *نمیتونی یکم با این پیر زن مهربون تر باشی؟ _ تو تاحالا مهربون بودی باهام؟ نه پس زر پزن حرفتو بگو *بیا برگرد ات _به خود سیبل گفتم که قرار نیست برگردم
پس توعم زیاد التماس نکن چون هیچ وقت بر نمیگردم به اون باند کیری *باشه بچه مواظب پایسا باش امروزا زیاد دور برتن
ات گوشی قطع کرد و برگشت که با قیافه متعجب کوک مواجه شد
_ات تو فرانسوی بلدی _اره من به چند زبون مختلف رو میتونم حرف بزنم یعنی مسلتم _کی بود_یکی از مشتریای قدیمیم _اهان ات بیا اینجا بیا باهم بخوابیم
ات رفت سمت کوک و کوک خودشو تو بغل ات جا دادو سرشو گذاشت رو سینه ات، اتم شروع کرد با بازی کردن با موهای کوک
ویو اقای چانگ
تو این ی ماه همچی به هم ریخته بود و گرفتن جلوی خبر نگارا و پاک کردن خبرا واقعا سخت بود ولی الان نگرانیم این نبود نگرانیم مردی بود که جلوم نشسته بود
_وقت زیاد ندارم چانگ پس خوب گوش کن ثانا قدرتی داره کهمیتونه چنتا کشوره با خاک یکسون کنه خودتم خوب میدونی قدرت ات هم تو مالی هم جسمی روحی خیلی زیاده پس از دور نمیتونسم نابودش کنیم پس این کار توعه از امروز باید خبرای ات رو برام بیاری فهمیدی
*بله اقای سیبل
خبرای ات روبرات بیارم تو ک برام عددی نیستی تو نهایت بکشیم ولی ات ی بلایی سرم میاره که از هر مرگی بتره من به خودمو ات قول دادم که هیچ وقت بهم خیانت نکنم بعد تو الان از من میخوای از پشت بهش خنجر بزنم کور خوندی
ویو کوک
احساس بدی داشتم ولی از اینکه ات پیشم بودو ازم مراقبت میکرد خوشحال بودم قبلا وقتی صدمه میدیدم کسی رو جز پسرا نداشتم که پیشم باشه خیلی
خوشحالمکه ات منو به اندازه ای که من دوسش دارم دوسم دارع
ویو ات سوپ رو درست کردم و ی مقدارشو کشیدم تو ظرف و با مسکنا رفتم سمت کوک
_عزیزم پاشو
کوک اروم از جاش پاشد و نشست کی از سوپ رو خورد
_ات در مقایسه با سوپ های بیمارستان سوپت برام مثل طلای 100 عیاره
ات خنده ریزی کرد و سر کوک رو بوسید و به کبودیای صورتش نگاه کرد
_زود سوپتو بخورد دارتم بخورد برم پماد بیارم
ات از جاش پا شد رفتم و از کمد پماد اورد و شروع کرد به زدن به جایی که کبود بود تو صورتو دستو بدن کوک کارش تموم که شد میخواست پا شه کوک دستشو گرفت و گفت
_وضیعت صورت تو بدتره نفسم
و کوکم شروع به پماد زدن به جایی که کبود بودن کرد ات داشت صورت کوک رو بوس بارون میکرد خدارو شکر میکرد که که چیزیش نشده که یعو گوشیش زنگ خورد
_کیه؟ _نمیدونم ناشناسه وایسا الان میام
ات از جاش پاشد رفت کنار پنجره
_بله؟ *خوشحالم زنده موندی _چی میخای *نمیتونی یکم با این پیر زن مهربون تر باشی؟ _ تو تاحالا مهربون بودی باهام؟ نه پس زر پزن حرفتو بگو *بیا برگرد ات _به خود سیبل گفتم که قرار نیست برگردم
پس توعم زیاد التماس نکن چون هیچ وقت بر نمیگردم به اون باند کیری *باشه بچه مواظب پایسا باش امروزا زیاد دور برتن
ات گوشی قطع کرد و برگشت که با قیافه متعجب کوک مواجه شد
_ات تو فرانسوی بلدی _اره من به چند زبون مختلف رو میتونم حرف بزنم یعنی مسلتم _کی بود_یکی از مشتریای قدیمیم _اهان ات بیا اینجا بیا باهم بخوابیم
ات رفت سمت کوک و کوک خودشو تو بغل ات جا دادو سرشو گذاشت رو سینه ات، اتم شروع کرد با بازی کردن با موهای کوک
ویو اقای چانگ
تو این ی ماه همچی به هم ریخته بود و گرفتن جلوی خبر نگارا و پاک کردن خبرا واقعا سخت بود ولی الان نگرانیم این نبود نگرانیم مردی بود که جلوم نشسته بود
_وقت زیاد ندارم چانگ پس خوب گوش کن ثانا قدرتی داره کهمیتونه چنتا کشوره با خاک یکسون کنه خودتم خوب میدونی قدرت ات هم تو مالی هم جسمی روحی خیلی زیاده پس از دور نمیتونسم نابودش کنیم پس این کار توعه از امروز باید خبرای ات رو برام بیاری فهمیدی
*بله اقای سیبل
خبرای ات روبرات بیارم تو ک برام عددی نیستی تو نهایت بکشیم ولی ات ی بلایی سرم میاره که از هر مرگی بتره من به خودمو ات قول دادم که هیچ وقت بهم خیانت نکنم بعد تو الان از من میخوای از پشت بهش خنجر بزنم کور خوندی
۵۲۶
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.