با خود گذشته ت، مهربون باش و به تاب آوری ش افتخار کن🙂💕
حدودا ۹ ماه پیش، مچ پای چپم بدجور دور خودش پیچید و بدجور صدا داد، تا دو هفته نمیتونستم پامو زمین بذارم، وقتی پامو میذاشتم زمین، جیغم میرفت هوا و به معنای واقعی کلمه اشکم درمیومد، یواش یواش رگه های زردی و کبودی روی پام دیدم و این شد که مجاب شدم که این یه پیچ خوردگی ساده نیست و باید جدی ش بگیرم و برم بیمارستان طالقانی...
امروز دوباره گذرم افتاد به بیمارستان طالقانی، از دم در ورودی تا فیزیوتراپی با همه بالاپایین شدنا و پله و سربالایی هاش، حدودا ده دقیقه طول میکشه...
امروز داشتم فکر میکردم با اون پای آش و لاش که هر لحظه ممکن بود دوباره هوس کنه دور خودش بگرده😉؛ چطور این مسیر پر پیچ و خم رو ده جلسه میومدم و میرفتم؟؟؟!!! اونم با پایی که رباطش پاره شده بود و هیچ اتکایی بجز جوراب پاک سمن نداشت...نه آتلی، نه گچی، هیچی...فقط یه جوراب کلفت پاک سمن که کش های محکمی دور پام میپیچید و در نهایت روی زردپی آشیل، روی هم بوسیله چسب نر و ماده، بسته میشد ...
امروز همینطوری که خاطرات بهبودی و مسیر فیزیوتراپی و همه اینها زنده میشد، یه ذره دیدم رو آوردم عقب تر، شده تاحالا یهو در یه موقعیتی قرار بگیریم و خاطرات ریز و درشت با حضور در اون موقعیت برامون زنده بشه و همچنان در تعجب باشیم که چه جوری اون همه اتفاقات رو در اون موقعیت دوااااام آوردیم؟؟؟
بعد بنظرتون دلمون برای خودمون میسوزه؟ بنظر من آره، دلمون برای سادگی و بی اطلاعی یا حتی مقاومت و شجاعت و جنگیدن توی اون موقعیت و حتی انرژی گذاری های روانی ای که داشتیم و انجام دادیم میسوزه، اما بعد؛ به خودمون افتخار میکنیم🙂🌸به اینکه با اون شرایط، و در اون شرایط، چه جوری و با تمام توان و قوایی که فقط خودمون میدونیم و بس، اون اتفاقات ریز و درشت رو از سر گذروندیم و جوری برخورد و رفتار کردیم که به کسی آسیب نرسه و شاید در عوض حواسمون نبوده که این وسواس توی آسیب ندیدن دیگران، باعث آسیب دیدن خودمون شده، اما قطعا به اینکه چقدر خوب اون روزها رو مدیریت کردیم و خیلیییییی تاب آوردیم و حسابی تاب آور بودیم، به خودمون افتخار میکنیم....
و در انتها؛
بیاییم با خودمون مهربون باشیم؛ ما الان چیزایی میدونیم که نسخه ای که الان بهش افتخار میکنیم، یا بهتر بگم نسخه قدیممون، اونها رو نمیدونسته، و با این ندونستن و اینکه روحشم خبر نداشته، هر تصمیمی که گرفته به احتمال خیلی زیاد، بهترین تصمیم با شرایط اون زمان بوده...👌🏻👌🏻
امروز یادت نره با احترام یه چایی با شیرینی یا هرچیزی که میخوای به افتخار خود قدیمت، روبه روی خودت بذاری و به خودت بگی بفرمایین، نوش جان کنین🙂☕🍰
.
🌻(منتشر شده در وبلاگِ دلنوشته های دختر بی نهایت🙂💕)
امروز دوباره گذرم افتاد به بیمارستان طالقانی، از دم در ورودی تا فیزیوتراپی با همه بالاپایین شدنا و پله و سربالایی هاش، حدودا ده دقیقه طول میکشه...
امروز داشتم فکر میکردم با اون پای آش و لاش که هر لحظه ممکن بود دوباره هوس کنه دور خودش بگرده😉؛ چطور این مسیر پر پیچ و خم رو ده جلسه میومدم و میرفتم؟؟؟!!! اونم با پایی که رباطش پاره شده بود و هیچ اتکایی بجز جوراب پاک سمن نداشت...نه آتلی، نه گچی، هیچی...فقط یه جوراب کلفت پاک سمن که کش های محکمی دور پام میپیچید و در نهایت روی زردپی آشیل، روی هم بوسیله چسب نر و ماده، بسته میشد ...
امروز همینطوری که خاطرات بهبودی و مسیر فیزیوتراپی و همه اینها زنده میشد، یه ذره دیدم رو آوردم عقب تر، شده تاحالا یهو در یه موقعیتی قرار بگیریم و خاطرات ریز و درشت با حضور در اون موقعیت برامون زنده بشه و همچنان در تعجب باشیم که چه جوری اون همه اتفاقات رو در اون موقعیت دوااااام آوردیم؟؟؟
بعد بنظرتون دلمون برای خودمون میسوزه؟ بنظر من آره، دلمون برای سادگی و بی اطلاعی یا حتی مقاومت و شجاعت و جنگیدن توی اون موقعیت و حتی انرژی گذاری های روانی ای که داشتیم و انجام دادیم میسوزه، اما بعد؛ به خودمون افتخار میکنیم🙂🌸به اینکه با اون شرایط، و در اون شرایط، چه جوری و با تمام توان و قوایی که فقط خودمون میدونیم و بس، اون اتفاقات ریز و درشت رو از سر گذروندیم و جوری برخورد و رفتار کردیم که به کسی آسیب نرسه و شاید در عوض حواسمون نبوده که این وسواس توی آسیب ندیدن دیگران، باعث آسیب دیدن خودمون شده، اما قطعا به اینکه چقدر خوب اون روزها رو مدیریت کردیم و خیلیییییی تاب آوردیم و حسابی تاب آور بودیم، به خودمون افتخار میکنیم....
و در انتها؛
بیاییم با خودمون مهربون باشیم؛ ما الان چیزایی میدونیم که نسخه ای که الان بهش افتخار میکنیم، یا بهتر بگم نسخه قدیممون، اونها رو نمیدونسته، و با این ندونستن و اینکه روحشم خبر نداشته، هر تصمیمی که گرفته به احتمال خیلی زیاد، بهترین تصمیم با شرایط اون زمان بوده...👌🏻👌🏻
امروز یادت نره با احترام یه چایی با شیرینی یا هرچیزی که میخوای به افتخار خود قدیمت، روبه روی خودت بذاری و به خودت بگی بفرمایین، نوش جان کنین🙂☕🍰
.
🌻(منتشر شده در وبلاگِ دلنوشته های دختر بی نهایت🙂💕)
- ۲۳.۹k
- ۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط