رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۷۹
دیانا، با آخ و اوخ نشستم رو تخت
ارسلان، لباسم و پوشیدم رفتم کنار دیانا سشوار و زدم به برق شونه و دستم گرفتم و موهاش و خشک کردم
دیانا، برام لباس آورد تنم کردم و خوابیدم رو تخت ارسلان پتو و بکش روم
ارسلان، پتو و کشیدم روش خودمم رفتم زیر پتو بغلش کردم و دلشو آروم ماساژ دادم
دیانا، خودمو چسبیدم بهش
ارسلان، بخواب
دیانا، درد دارم
ارسلان، قرص بدم
دیانا، اوهوم
ارسلان، کشو باز کردم یه مسکن برداشتم لیوان و پر آب کردم پاشو بخور
دیانا، مسکن و خورد به سمت ارسلان افتادم
ارسلان، بهش لبخند زدم
دیانا، با لبخند جوابشو دادم
ارسلان، دستمو گذاشتم رو دلش و ماساژ دادم تا خوابمون برد
پارت ۷۹
دیانا، با آخ و اوخ نشستم رو تخت
ارسلان، لباسم و پوشیدم رفتم کنار دیانا سشوار و زدم به برق شونه و دستم گرفتم و موهاش و خشک کردم
دیانا، برام لباس آورد تنم کردم و خوابیدم رو تخت ارسلان پتو و بکش روم
ارسلان، پتو و کشیدم روش خودمم رفتم زیر پتو بغلش کردم و دلشو آروم ماساژ دادم
دیانا، خودمو چسبیدم بهش
ارسلان، بخواب
دیانا، درد دارم
ارسلان، قرص بدم
دیانا، اوهوم
ارسلان، کشو باز کردم یه مسکن برداشتم لیوان و پر آب کردم پاشو بخور
دیانا، مسکن و خورد به سمت ارسلان افتادم
ارسلان، بهش لبخند زدم
دیانا، با لبخند جوابشو دادم
ارسلان، دستمو گذاشتم رو دلش و ماساژ دادم تا خوابمون برد
۶.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.