رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت پنجاه و یک
دست دریا رو گرفتم و دوباره نشستیم. پنهان و نامزد پندار پارچه ساتن رو بالا سرمون گرفتن و ماهم به خوندن سوره های قرآن مشغول شدیم. (سوره نور) عاقد گفت:
- دست هاتون رو از ما باز کنید.
(طبق خرافات)
با چشم اشاره کردیم نیازی نیست. سر تکون داد و بعد از نام خدا سوره قدر رو خوند و بعد از گفتن مهریه،(دوازده سکه، به نیت دوازده امام)(تمامی حقوق) و گرفتن اجازه ها شروع به خوندن کرد. ♡ترجمه رو می ذارم♡
«به مبارکی و میمنت و در پناه عنایات خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیوند آسمانی عقد ازدواج دائم و همیشگی و محرمیت، بین دوشیزه محترمه سرکار خانم دریا * و آقای پدرام * اجرا و منعقد می گردد.
خانم محترمه مکرمه سرکار خانم . دریا * آیا بنده وکیلم شما را به عقد زوجیت دائم و همیشگی آقای پدرام * به صِداق و مهریهٔ مثلا یک جلد کلام الله مجید، یک آینه و شمعدان، یک شاخه نبات و مهریه دوازده عدد سکه طلا با این شرط که مهریه به ذِمهٔ زوج مُکَرّم دِین ثابت است و عِندَالمُطالِبِه به سرکار عالی تسلیم خواهند داشت. و شروطی که مورد توافق طرفین بوده در آورم.
آیا بنده وکیلم؟».
#کمکازسایتضیاعصالحین
دختر داییم گفت:
- عروس رفته آب بخوره.
همه دست تکون دادن. دفعه دوم وحیده هم دانشگاهیم گفت:
- عروس قند تو گلوش پریده
خندمون گرفت. دفعه سوم گفتن:
- عروس زیر لفظی می خواد.
انگشتری رو در آوردم و کنار انگشت حلقه ش وارد کردم. دفعه سوم دریا گفت:
- با اجازه مهدی صاحب الزمان و پدرم بله!
همه دست زدن و صلوات فرستادن. دیدم اشک در چشم پدرش جمع شد. عاقد گفت:
«به عقد دائم شرعی، موکله ی خود دوشیزه: دریا * را بر این مهریه معین شده و مورد توافق، به عقد دائم موکل خود آقای: پدرام * درمی آورم.»
#رمان #عروس #عروسی
صدای صلوات ها به هوا برخاست. عاقد بلند شد و بعد از تبریک به سمت در رفت و بابا رفت حقوقش رو بده. وقتی برگشت رو به روی دریا ایستادم و به آرامش حجابش رو برداشتم. با لبخند نگاهم کرد و من هم غرق در چهره قشنگش شده بودم. صورتم رو جلو بردم و لب روی لبش گذاشتم. همه دست زدن.
اون روز #هدیه ها رو که خیلی هم زیاد بودن دادن و تا نیمه شب رفتن تا برای فردا شب که #حنابندون بود آماده بشیم. قرار بود چند شب پشت سر هم مراسم ها رو بگیریم. برای اتاق من تخت دو نفره آماده شده بود. با دریا به اتاق رفتیم و دو طرف تخت پشت بهم نشستیم اما پشتمون بهم نمی رسید. نفس عمیقی کشیدم.
- من چقدر خوش شانسم!
آروم خندید. خودم رو نرم ول دادم و روی کمرش فرود اومدم. طوری که سرم روی شونه ش بود.
- همسر عزیزتر از جانم!
صورتش رو به سرم تکیه داد. آروم دور کمرش دست انداختم و روی تخت دراز کشیدیم. دو دقیقه نشد روی دستم خوابش برد. صبح با ضربه هایب به در بیدار شدیم.
- دست هاتون رو از ما باز کنید.
(طبق خرافات)
با چشم اشاره کردیم نیازی نیست. سر تکون داد و بعد از نام خدا سوره قدر رو خوند و بعد از گفتن مهریه،(دوازده سکه، به نیت دوازده امام)(تمامی حقوق) و گرفتن اجازه ها شروع به خوندن کرد. ♡ترجمه رو می ذارم♡
«به مبارکی و میمنت و در پناه عنایات خاص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیوند آسمانی عقد ازدواج دائم و همیشگی و محرمیت، بین دوشیزه محترمه سرکار خانم دریا * و آقای پدرام * اجرا و منعقد می گردد.
خانم محترمه مکرمه سرکار خانم . دریا * آیا بنده وکیلم شما را به عقد زوجیت دائم و همیشگی آقای پدرام * به صِداق و مهریهٔ مثلا یک جلد کلام الله مجید، یک آینه و شمعدان، یک شاخه نبات و مهریه دوازده عدد سکه طلا با این شرط که مهریه به ذِمهٔ زوج مُکَرّم دِین ثابت است و عِندَالمُطالِبِه به سرکار عالی تسلیم خواهند داشت. و شروطی که مورد توافق طرفین بوده در آورم.
آیا بنده وکیلم؟».
#کمکازسایتضیاعصالحین
دختر داییم گفت:
- عروس رفته آب بخوره.
همه دست تکون دادن. دفعه دوم وحیده هم دانشگاهیم گفت:
- عروس قند تو گلوش پریده
خندمون گرفت. دفعه سوم گفتن:
- عروس زیر لفظی می خواد.
انگشتری رو در آوردم و کنار انگشت حلقه ش وارد کردم. دفعه سوم دریا گفت:
- با اجازه مهدی صاحب الزمان و پدرم بله!
همه دست زدن و صلوات فرستادن. دیدم اشک در چشم پدرش جمع شد. عاقد گفت:
«به عقد دائم شرعی، موکله ی خود دوشیزه: دریا * را بر این مهریه معین شده و مورد توافق، به عقد دائم موکل خود آقای: پدرام * درمی آورم.»
#رمان #عروس #عروسی
صدای صلوات ها به هوا برخاست. عاقد بلند شد و بعد از تبریک به سمت در رفت و بابا رفت حقوقش رو بده. وقتی برگشت رو به روی دریا ایستادم و به آرامش حجابش رو برداشتم. با لبخند نگاهم کرد و من هم غرق در چهره قشنگش شده بودم. صورتم رو جلو بردم و لب روی لبش گذاشتم. همه دست زدن.
اون روز #هدیه ها رو که خیلی هم زیاد بودن دادن و تا نیمه شب رفتن تا برای فردا شب که #حنابندون بود آماده بشیم. قرار بود چند شب پشت سر هم مراسم ها رو بگیریم. برای اتاق من تخت دو نفره آماده شده بود. با دریا به اتاق رفتیم و دو طرف تخت پشت بهم نشستیم اما پشتمون بهم نمی رسید. نفس عمیقی کشیدم.
- من چقدر خوش شانسم!
آروم خندید. خودم رو نرم ول دادم و روی کمرش فرود اومدم. طوری که سرم روی شونه ش بود.
- همسر عزیزتر از جانم!
صورتش رو به سرم تکیه داد. آروم دور کمرش دست انداختم و روی تخت دراز کشیدیم. دو دقیقه نشد روی دستم خوابش برد. صبح با ضربه هایب به در بیدار شدیم.
۶.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.