عاشقم باش پارت نه
عاشقم باش پارت نه
خواهر ارسلان: سلام داداش گلم🫂
ارسلان : سلام خوبی بیا داخل
خواهر ارسلان: چشم
دیانا: عشقم میای کمکم کنی
ارسلان : آره فداتشم😘
خواهر ارسلان: چقدر زن زلیلی😛
ارسلان: زن زلیلی نیست دارم کمک به عشقم میکنم🤩
خواهر ارسلان: خب باش
دیانا: ارسلان بدبخت شدیم
ارسلان : چی شده🤯
دیانا: داداشم داره میاد اینجا
ارسلان: خب که چی😐
دیانا : زندگیمون خراب میکنه
ارسلان : بسپارش بخودم
دیانا : خواهرت چکار کنیم
ارسلان: جنگ می کنیم میره بیرون
دیانا : باش
ارسلان: خواهرم دلش میخواد بیاد اینجا
دیانا :ما تازه ازدواج کردیم چرا باید بیاد اینجا😮
ارسلان : نزار کتکت بزنم
دیانا : بزار از ازدواجمون بگذره بد هر غلطی دوست داری بکن
ارسلان : خفشو🤬
خواهر ارسلان: باش با رفتم
ارسلان: رفت
دیانا: مرسی ..... نفهمیدم چیشد که یهو بغلش کردم🥳
ارسلان : باورم نمیشد که دیانا این کارو کرد
دیانا : آب دهنم قورت دادم ... ببخشید
ارسلان : داداشش اومد و رفت منم رفتم بیرون
دیانا: ارسلان ساعت 5 رفت ساعت 2 شب شد منم ترسیده بودم ساعت 3 شد🤐
که یهو صدای در اومد ارسلان بود دستش خونی مست مست بود ازش معلوم بود ..... معلوم کجایی تا الان دستت چیشده😯
ارسلان : هیچی
دیانا: رفتم ابزار اولیه اوردم دستش بستم
ارسلان: دیانا امشب پیشم میخوابی🧐
دیانا: از ترس داشتم میمردم ..... ولی ارسلان ازدواج ما سوری
ارسلان: ترخدا
دیانا : ولی .... دستم کشید رفتم تو بغلش و گرمی لباش روی لبام حس کردم🥶
ارسلان: بیا بریم پیش من بخوابیم
دیانا : خواستم جوابش بدم ولی یهو دستم کشید و سفت گرفت بردم داخل اتاق پیش خودش خوابید❤
پایان...!
خواهر ارسلان: سلام داداش گلم🫂
ارسلان : سلام خوبی بیا داخل
خواهر ارسلان: چشم
دیانا: عشقم میای کمکم کنی
ارسلان : آره فداتشم😘
خواهر ارسلان: چقدر زن زلیلی😛
ارسلان: زن زلیلی نیست دارم کمک به عشقم میکنم🤩
خواهر ارسلان: خب باش
دیانا: ارسلان بدبخت شدیم
ارسلان : چی شده🤯
دیانا: داداشم داره میاد اینجا
ارسلان: خب که چی😐
دیانا : زندگیمون خراب میکنه
ارسلان : بسپارش بخودم
دیانا : خواهرت چکار کنیم
ارسلان: جنگ می کنیم میره بیرون
دیانا : باش
ارسلان: خواهرم دلش میخواد بیاد اینجا
دیانا :ما تازه ازدواج کردیم چرا باید بیاد اینجا😮
ارسلان : نزار کتکت بزنم
دیانا : بزار از ازدواجمون بگذره بد هر غلطی دوست داری بکن
ارسلان : خفشو🤬
خواهر ارسلان: باش با رفتم
ارسلان: رفت
دیانا: مرسی ..... نفهمیدم چیشد که یهو بغلش کردم🥳
ارسلان : باورم نمیشد که دیانا این کارو کرد
دیانا : آب دهنم قورت دادم ... ببخشید
ارسلان : داداشش اومد و رفت منم رفتم بیرون
دیانا: ارسلان ساعت 5 رفت ساعت 2 شب شد منم ترسیده بودم ساعت 3 شد🤐
که یهو صدای در اومد ارسلان بود دستش خونی مست مست بود ازش معلوم بود ..... معلوم کجایی تا الان دستت چیشده😯
ارسلان : هیچی
دیانا: رفتم ابزار اولیه اوردم دستش بستم
ارسلان: دیانا امشب پیشم میخوابی🧐
دیانا: از ترس داشتم میمردم ..... ولی ارسلان ازدواج ما سوری
ارسلان: ترخدا
دیانا : ولی .... دستم کشید رفتم تو بغلش و گرمی لباش روی لبام حس کردم🥶
ارسلان: بیا بریم پیش من بخوابیم
دیانا : خواستم جوابش بدم ولی یهو دستم کشید و سفت گرفت بردم داخل اتاق پیش خودش خوابید❤
پایان...!
- ۵.۲k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط