رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۴۱
ارسلان، سرشو بوسه ای زدم از تخت بلندش کردم بردمش تو آشپزخونه گذاشتمش رو اپن
دیانا، ارسلان شروع کرد به تخمه مرغ بختن
ارسلان، داشتم تخمخ مرغ درست میکردم
دیانا، پاهامو تکون تکون میدادم که خورد به کابینت آخ ام هوا رفت
ارسلان، چیکار میکنی با خودت بچه زیر گاز و خاموش کردم رفتم سمت رو زانوم نشستم پای کوچولوش گرفتم تو دستم چیکار میکنی
دیانا، آوخ هواسم نبود حال داد محکم زدم اوخ
ارسلان، آخ با انگاشت میزنن یا با پاشنه پا
دیانا، الان داری به من آموزش میدی با کجا چیزو بزنم
ارسلان، نه خیر اگه ناخونت میشکست میخواستی چیکار کنی بجز گریه
دیانا، خو حواسم نبود اصلا من میرم اتاقم شما صبحونتو بخور
پارت ۴۱
ارسلان، سرشو بوسه ای زدم از تخت بلندش کردم بردمش تو آشپزخونه گذاشتمش رو اپن
دیانا، ارسلان شروع کرد به تخمه مرغ بختن
ارسلان، داشتم تخمخ مرغ درست میکردم
دیانا، پاهامو تکون تکون میدادم که خورد به کابینت آخ ام هوا رفت
ارسلان، چیکار میکنی با خودت بچه زیر گاز و خاموش کردم رفتم سمت رو زانوم نشستم پای کوچولوش گرفتم تو دستم چیکار میکنی
دیانا، آوخ هواسم نبود حال داد محکم زدم اوخ
ارسلان، آخ با انگاشت میزنن یا با پاشنه پا
دیانا، الان داری به من آموزش میدی با کجا چیزو بزنم
ارسلان، نه خیر اگه ناخونت میشکست میخواستی چیکار کنی بجز گریه
دیانا، خو حواسم نبود اصلا من میرم اتاقم شما صبحونتو بخور
۶.۰k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.