p16💕
p16💕
فلیکس. خیلی خب آروم باش داره همه چی یادت میاد پس اسماشون هم بزودی یادت میاد
بغلم کرد و گریه کردم که هوسوک اومد بالا سرم فشارمو گرفت
هوپی. یکم بالا پایین میشه ولی خوب میشه یکم دیگه
جین. چیزی میخوای
ات. نمیدونم فقط گشنمه
جین. رامیون درست میکنم همه بخوریم خوابمون که پرید
رو زمین به مبل تکیه دادم و گردنبند رو از گردنم درووردم و به پشتش نگاه کردم باید یه چیزی میبود که بفهمم چه خبره ولی هیچی ... هیچ اسمی که نشون دهنده ی اون دو نفر باشه نبود
گوشیمو برداشتم و به بادیگارد دم در زنگ زدم
ات. همین الان بیا تو
یونگی. چیکار میخوای بکنی
بادیگارد. کار داشتین خانم ؟
ات. گوشیتو بده
گوشیش رو گرفتم و به کوک زنگ زدم
هیوجین. ساعت چهاره به کی زنگ میزنی
کوک. الو؟شما؟*خوابالو
ات. ا.. اوپا
کوک. اتتتت خوبییی کجاییی
ات. من... من خوبم نگرانم نشو جام کاملا امنه ولی از تلفن امشب هیچی به جیمین نمیگی چون شاید فک کنه مردم
کوک. باشه عزیزم باشه کجایی خیلی دلم برات تنگ شده
ات. ببخشید اوپا ولی نمیتونیم همو ببینیم فقط یه سوال دارم که نمیزاره بخوابم
کوک. بگو
ات. ما... ما احیانا .... داداش دیگه ای هم داشتیم؟
کوک. من چیزی از گذشته یادم نیست.....
ات. چی
کوک. من خاطرات کودکی مونو یادم نمیاد
ات. چرا
کوک. نمیدونم ما خیلی بچه بودیم... ولی اگه برادر داشتیم که الان باهامون بود
ات. اگه چیزی فهمیدی به نامجون بگو باید قطع کنم
.
چشمامو بستم
فلیکس. مطمئنی برادرته
ات. حسی که بهش داشتم توی خاطرات اینطور بود ... باید بفهمم
ات. فلیکس
فلیکس. هوم
ات. فامیلیت چیه
فلیکس. الان به من شک کردی؟
ات. حسی که بهت دارم مثل کوکه ...
فلیکس. بچه که بودم بابام اسم و فامیلم رو عوض کرد پس یادم نمیاد اسم اصلیم رو
ات. بچگیت چی؟
فلیکس. هیچی یادم نمیاد فقط یادمه یازده سالگی روی تخت بیمارستان بودم و بابام گفت اسم و فامیلم رو عوض کرده و لازم نیست بدونم اسم قبلیم چی بوده ... گفت بابامه و تصادف کردم
ات. ......
جین. با چیزایی که فلیکس میگه یعنی امکان داره خواهر برادر باشین ولی بیشتر شبیه زوجایین
ات. یااااا
جین. بشینین غذا بخورین
غذا رو خوردیم و دوباره تکیه دادیم به مبل
ات. ذره بین داریم؟
هوپ. چرا
ات. حس میکنم یه چیزی پشت گردنبنده ولی نمیبینم چیه
نامجون . شاید خراشه
ات. میخوام چک کنم
ذره بین آوردیم و پشتش رو نگاه کردیم
ات. این تو خالیه جای بسته شدنشون معلومه
هیوجین. چاقو بیارم؟
ات. اره
با چاقو درشو باز کردیم که یه دستبند بند قرمز ساده و یه برگه از توش درومد
ات. اینهمه سال نفهمیدم این تو خالیه
برگرو باز کردم و خوندم
ات عزیزم امیدوارم وقتی بزرگ شدیم مثل الان باهم باشیم ... بعد آشنا شدن با تو از تاریکی ای که پدرم برام درست کرده بود نجات پیدا کردم هرروز با تو و....
فلیکس. خیلی خب آروم باش داره همه چی یادت میاد پس اسماشون هم بزودی یادت میاد
بغلم کرد و گریه کردم که هوسوک اومد بالا سرم فشارمو گرفت
هوپی. یکم بالا پایین میشه ولی خوب میشه یکم دیگه
جین. چیزی میخوای
ات. نمیدونم فقط گشنمه
جین. رامیون درست میکنم همه بخوریم خوابمون که پرید
رو زمین به مبل تکیه دادم و گردنبند رو از گردنم درووردم و به پشتش نگاه کردم باید یه چیزی میبود که بفهمم چه خبره ولی هیچی ... هیچ اسمی که نشون دهنده ی اون دو نفر باشه نبود
گوشیمو برداشتم و به بادیگارد دم در زنگ زدم
ات. همین الان بیا تو
یونگی. چیکار میخوای بکنی
بادیگارد. کار داشتین خانم ؟
ات. گوشیتو بده
گوشیش رو گرفتم و به کوک زنگ زدم
هیوجین. ساعت چهاره به کی زنگ میزنی
کوک. الو؟شما؟*خوابالو
ات. ا.. اوپا
کوک. اتتتت خوبییی کجاییی
ات. من... من خوبم نگرانم نشو جام کاملا امنه ولی از تلفن امشب هیچی به جیمین نمیگی چون شاید فک کنه مردم
کوک. باشه عزیزم باشه کجایی خیلی دلم برات تنگ شده
ات. ببخشید اوپا ولی نمیتونیم همو ببینیم فقط یه سوال دارم که نمیزاره بخوابم
کوک. بگو
ات. ما... ما احیانا .... داداش دیگه ای هم داشتیم؟
کوک. من چیزی از گذشته یادم نیست.....
ات. چی
کوک. من خاطرات کودکی مونو یادم نمیاد
ات. چرا
کوک. نمیدونم ما خیلی بچه بودیم... ولی اگه برادر داشتیم که الان باهامون بود
ات. اگه چیزی فهمیدی به نامجون بگو باید قطع کنم
.
چشمامو بستم
فلیکس. مطمئنی برادرته
ات. حسی که بهش داشتم توی خاطرات اینطور بود ... باید بفهمم
ات. فلیکس
فلیکس. هوم
ات. فامیلیت چیه
فلیکس. الان به من شک کردی؟
ات. حسی که بهت دارم مثل کوکه ...
فلیکس. بچه که بودم بابام اسم و فامیلم رو عوض کرد پس یادم نمیاد اسم اصلیم رو
ات. بچگیت چی؟
فلیکس. هیچی یادم نمیاد فقط یادمه یازده سالگی روی تخت بیمارستان بودم و بابام گفت اسم و فامیلم رو عوض کرده و لازم نیست بدونم اسم قبلیم چی بوده ... گفت بابامه و تصادف کردم
ات. ......
جین. با چیزایی که فلیکس میگه یعنی امکان داره خواهر برادر باشین ولی بیشتر شبیه زوجایین
ات. یااااا
جین. بشینین غذا بخورین
غذا رو خوردیم و دوباره تکیه دادیم به مبل
ات. ذره بین داریم؟
هوپ. چرا
ات. حس میکنم یه چیزی پشت گردنبنده ولی نمیبینم چیه
نامجون . شاید خراشه
ات. میخوام چک کنم
ذره بین آوردیم و پشتش رو نگاه کردیم
ات. این تو خالیه جای بسته شدنشون معلومه
هیوجین. چاقو بیارم؟
ات. اره
با چاقو درشو باز کردیم که یه دستبند بند قرمز ساده و یه برگه از توش درومد
ات. اینهمه سال نفهمیدم این تو خالیه
برگرو باز کردم و خوندم
ات عزیزم امیدوارم وقتی بزرگ شدیم مثل الان باهم باشیم ... بعد آشنا شدن با تو از تاریکی ای که پدرم برام درست کرده بود نجات پیدا کردم هرروز با تو و....
۵.۹k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.