مه بود. کنار آتش نشستم و به ماه کوهستان نگاه کردم. بعد دل
مه بود. کنار آتش نشستم و به ماه کوهستان نگاه کردم. بعد دلم برایت تنگ شد. دلم خواست حالت را بپرسم، درباره چیزی ساده با تو حرف بزنم، بعد بگویم قصهام را بفرستم بخوانی؟
یادم آمد صد سال است قصهای ننوشتهام. یادم آمد صد سال است حرف نمی زنیم.
اما مه بود و بوی چوب سوخته و خاک خیس و باران و تنهایی. طبیعی بود دلتنگت باشم. طبیعی نبود؟
یادم آمد صد سال است قصهای ننوشتهام. یادم آمد صد سال است حرف نمی زنیم.
اما مه بود و بوی چوب سوخته و خاک خیس و باران و تنهایی. طبیعی بود دلتنگت باشم. طبیعی نبود؟
۲۲.۲k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.