هانا هاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part13
هانا صبح با دل درد بدی بیدار شد این بار دومی بود که به دست کوک اونم بدون هوشیاری به ف.ک میرفت کوک کنارش خوابیده بود دستی رو موهاش کشید و لباساشو تنش کرد به طرف اتاقش رفت وارد حموم شد و کمی زیر دوش آب گرم گریه کرد همونطور که موها و بدنش خیس بود گریه هاش با آب دوش یکی میشد خودشو بغل کرده بود و بازوهای خودش رو نوازش میکرد بعد از حموم اومد بیرون لباس تنش کرد موهاش رو فقط شونه کرد بعد رفت پایین واسه صبحونه کوک رو دید که با حالت غمگین و شونه های خمیده سر میز نشسته بود دخترک کمی با فاصله کنار کوک نشست اهمیتی نداد و صبحونش رو خورد از جاش بلند شد که با حرف کوک وایستاد
_از فردا تو این خونه کلفتی میکنی
دخترک خنده هیستریکی کرد طوری که صدا خندهاش کله عمارت رو گرفت
+منو خدمتکار خونه خودم میکنی
_چه اشگالی داره واسه خونه خودت زحمت بکشی
+لااقل بهتر از اینه که صبح به صبح با قیافه نحست روبه رو بشم لیاقتت همون امسال جنیه
کوک بلند شد و به طرف دخترک رفت بدون معطلی سیلی نسارش کرد و انگوشت اشارش رو به طرف دخترک گرفت
_حرف دهنتو ببند از الان به بعد من و تو فقط یه غریبه ایم هیچی بینمون نیست
+مگه قبلنم چیزی بینمون بود زورت به ضعیف تر از خودت رسیده چقدر رقت انگیز شدی
کوک دوباره محکمی تر از قبل به سمت چپ صورت سیلی زد که دخترک تعادلشو از دست داد صدا داد و بیداد کوک و شکستن شیشه ها و کتک زدن دخترک تو کله عمارت میپیچید ضربه ای به شکم دخترک زد و از اونجا دور شد صورت دخترک حالا یک جایه سالم روش نبود شکمش که از قبل درد میکرد حالا حس میکرد بخاطر لگدایه اون باد کرده و کبود شد نفسایه دخترک سنگین شده بود شروع کرد به سرفه کردن خون از گوشه دهنش میرخت بیرون زمین رو کثیف میکرد دسته لرزونشو رو قفسه سینش گذاشت و در آخر همون وسط از هوش رفت
پرش به دو روز بعد
#part13
هانا صبح با دل درد بدی بیدار شد این بار دومی بود که به دست کوک اونم بدون هوشیاری به ف.ک میرفت کوک کنارش خوابیده بود دستی رو موهاش کشید و لباساشو تنش کرد به طرف اتاقش رفت وارد حموم شد و کمی زیر دوش آب گرم گریه کرد همونطور که موها و بدنش خیس بود گریه هاش با آب دوش یکی میشد خودشو بغل کرده بود و بازوهای خودش رو نوازش میکرد بعد از حموم اومد بیرون لباس تنش کرد موهاش رو فقط شونه کرد بعد رفت پایین واسه صبحونه کوک رو دید که با حالت غمگین و شونه های خمیده سر میز نشسته بود دخترک کمی با فاصله کنار کوک نشست اهمیتی نداد و صبحونش رو خورد از جاش بلند شد که با حرف کوک وایستاد
_از فردا تو این خونه کلفتی میکنی
دخترک خنده هیستریکی کرد طوری که صدا خندهاش کله عمارت رو گرفت
+منو خدمتکار خونه خودم میکنی
_چه اشگالی داره واسه خونه خودت زحمت بکشی
+لااقل بهتر از اینه که صبح به صبح با قیافه نحست روبه رو بشم لیاقتت همون امسال جنیه
کوک بلند شد و به طرف دخترک رفت بدون معطلی سیلی نسارش کرد و انگوشت اشارش رو به طرف دخترک گرفت
_حرف دهنتو ببند از الان به بعد من و تو فقط یه غریبه ایم هیچی بینمون نیست
+مگه قبلنم چیزی بینمون بود زورت به ضعیف تر از خودت رسیده چقدر رقت انگیز شدی
کوک دوباره محکمی تر از قبل به سمت چپ صورت سیلی زد که دخترک تعادلشو از دست داد صدا داد و بیداد کوک و شکستن شیشه ها و کتک زدن دخترک تو کله عمارت میپیچید ضربه ای به شکم دخترک زد و از اونجا دور شد صورت دخترک حالا یک جایه سالم روش نبود شکمش که از قبل درد میکرد حالا حس میکرد بخاطر لگدایه اون باد کرده و کبود شد نفسایه دخترک سنگین شده بود شروع کرد به سرفه کردن خون از گوشه دهنش میرخت بیرون زمین رو کثیف میکرد دسته لرزونشو رو قفسه سینش گذاشت و در آخر همون وسط از هوش رفت
پرش به دو روز بعد
۱۱.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.