رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت12
ویو یونگی:
1 ساعت بعد:
بعد شکنجه دادنش رفتم خونه پیش جیمین همین که درو باز کردم صدای دادش پیچید تو کل عمارت چنتا خدمتکار که داشتن خونه رو تمیز میکردن دو متر پریدن هوا بدو بدو رفتم بالا که دیدم کابوس دیده و عرق کرده و مشسته رو تخت داره گریه میکنه
رفتم پیشش
~جی.....
نزاشت حرفمو کامل بگم و پرید بغلم و هق هق کرد
دستمو به حالت نوازش پار روی کمرش کشیدم و موهاشو بوسیدم
~هیسس دیگه چیزی نیست کوچولو من پیشتم......نمیزارم کسی به تار مو از سرت کم کنه
وقتی نفساش منظم شد مطمعن شدم خوابیده گذاشتمش رو تخت و پتو رو تا سینه اش کشیدم بالا پاشدم رفتم توی حموم لباسام و در اوردم و پرت کردم یه گوشه
اب و باز کردم که وان پر شه منتظر بودم وان پر بشه که صدای جیغ خفه ای اومد
سریع حوله تن کردم و رفتم بیرون که دیدم یه مرد سیاه پوش جلوی جیمین وایساده و دستش یه چاقو عه
گلدون و از روی میز برداشتم که بکوبم تو سرش با حرفی که زد خون جلو چشمامو گرفت
مرد سیاه پوش: میبینم خوب تو دل یونگی جا باز کردی هرزه (خودتیییی) ولی اون ماله لونا هستش هرزه اگه ازش جدا نشی کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی( لونا دختر عمو یونگی)
فهمیدم از طرف لونا اومده تفنگمو بی صدا از کشو برداشتمو از پشت گذاشتمش رو سرش که بدنش مثل بید لرزید
~ که تهدیدش میکنی اره؟
مرد سیاه پوش: تو کی هستی که رو من اسلحه بکشی بدبخت(مرتیکه رو بزنم.....)
برگشت تا بنزه تیکه پارم کنه ولی وقتی دید چه کسی جلوش وایساده به حالت التماس جلوم زانو زد و گفت
مرد سیاه پوش: لطفا من رو نکشین من فقط به دستور دختر عموتون عمل کردم
با نوک پام چونشو بالا گرفتم و گفتم
~برام اشنایی..........اها فهمیدم جایی که دیدم با هزار تا دختر بودی یکی از اتاقت لنگ لنگون میومد بیرون اون یکی پشتش وارد اتاق میشد و اونم مثل قبلی لنگ لنگون بیرون میومد
موندم اینو به زنت بگم چیکار میکنه؟
خودکشی؟ یا قاتل شوهرش میشه؟
تفنگمو گذاشتم رو سرش که گفت
مرد سیاه پوش: جرعتشو نداری بکشیم
به اطلاعاتی که از دختر عموت دارم نیاز داری
~نه.........نیازی بهشون ندارم.......یادت نره تو فقط پنج ساله باهاش همکاری ولی من از وقتی به دنیا اومدم تا دو سال پیش باهاش بزرگ شدم هیچ کس بهتر از راز هاش و هدف هاشو نمیدونه
و بنگ صدای تفنگ تو کل عمارت پیچید
سریع برگشتم سمت جیمین که دیدم داره میلرزه به حنازه مرده نگاه کردم
سریع رفتم سمت جیمین و گفتم
~خوبی؟ بلایی که سرت نیاورد؟
* خ.......خوبم........به...... همین اسونی....... کشتیش؟
~اینا برام عادیه سعی کن برات عاذی و معمولی بشه ممکنه از این به بعد نفرات زیادی رو ببینی که میکشمشون
ولی یادت باشه من بی دلیل کسیو نمیکشم
ادامه دارد.......
پارت12
ویو یونگی:
1 ساعت بعد:
بعد شکنجه دادنش رفتم خونه پیش جیمین همین که درو باز کردم صدای دادش پیچید تو کل عمارت چنتا خدمتکار که داشتن خونه رو تمیز میکردن دو متر پریدن هوا بدو بدو رفتم بالا که دیدم کابوس دیده و عرق کرده و مشسته رو تخت داره گریه میکنه
رفتم پیشش
~جی.....
نزاشت حرفمو کامل بگم و پرید بغلم و هق هق کرد
دستمو به حالت نوازش پار روی کمرش کشیدم و موهاشو بوسیدم
~هیسس دیگه چیزی نیست کوچولو من پیشتم......نمیزارم کسی به تار مو از سرت کم کنه
وقتی نفساش منظم شد مطمعن شدم خوابیده گذاشتمش رو تخت و پتو رو تا سینه اش کشیدم بالا پاشدم رفتم توی حموم لباسام و در اوردم و پرت کردم یه گوشه
اب و باز کردم که وان پر شه منتظر بودم وان پر بشه که صدای جیغ خفه ای اومد
سریع حوله تن کردم و رفتم بیرون که دیدم یه مرد سیاه پوش جلوی جیمین وایساده و دستش یه چاقو عه
گلدون و از روی میز برداشتم که بکوبم تو سرش با حرفی که زد خون جلو چشمامو گرفت
مرد سیاه پوش: میبینم خوب تو دل یونگی جا باز کردی هرزه (خودتیییی) ولی اون ماله لونا هستش هرزه اگه ازش جدا نشی کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی( لونا دختر عمو یونگی)
فهمیدم از طرف لونا اومده تفنگمو بی صدا از کشو برداشتمو از پشت گذاشتمش رو سرش که بدنش مثل بید لرزید
~ که تهدیدش میکنی اره؟
مرد سیاه پوش: تو کی هستی که رو من اسلحه بکشی بدبخت(مرتیکه رو بزنم.....)
برگشت تا بنزه تیکه پارم کنه ولی وقتی دید چه کسی جلوش وایساده به حالت التماس جلوم زانو زد و گفت
مرد سیاه پوش: لطفا من رو نکشین من فقط به دستور دختر عموتون عمل کردم
با نوک پام چونشو بالا گرفتم و گفتم
~برام اشنایی..........اها فهمیدم جایی که دیدم با هزار تا دختر بودی یکی از اتاقت لنگ لنگون میومد بیرون اون یکی پشتش وارد اتاق میشد و اونم مثل قبلی لنگ لنگون بیرون میومد
موندم اینو به زنت بگم چیکار میکنه؟
خودکشی؟ یا قاتل شوهرش میشه؟
تفنگمو گذاشتم رو سرش که گفت
مرد سیاه پوش: جرعتشو نداری بکشیم
به اطلاعاتی که از دختر عموت دارم نیاز داری
~نه.........نیازی بهشون ندارم.......یادت نره تو فقط پنج ساله باهاش همکاری ولی من از وقتی به دنیا اومدم تا دو سال پیش باهاش بزرگ شدم هیچ کس بهتر از راز هاش و هدف هاشو نمیدونه
و بنگ صدای تفنگ تو کل عمارت پیچید
سریع برگشتم سمت جیمین که دیدم داره میلرزه به حنازه مرده نگاه کردم
سریع رفتم سمت جیمین و گفتم
~خوبی؟ بلایی که سرت نیاورد؟
* خ.......خوبم........به...... همین اسونی....... کشتیش؟
~اینا برام عادیه سعی کن برات عاذی و معمولی بشه ممکنه از این به بعد نفرات زیادی رو ببینی که میکشمشون
ولی یادت باشه من بی دلیل کسیو نمیکشم
ادامه دارد.......
۱.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.