فیک: گودال
فیک: گودال
part³³
چو: اشکالی نداره ا.ت
یونکیونگ:خب دیگه دخترا زود باشید وسایلتون جمع کنید
" چرا شما؟ "a.t
یونکیونگ: یادته گفتیم باهم آمدیم باهم برمیگردیم ، ماهم سرحرفمون هستیم
میونگ:درسته
" واقعا نمیخواد شما بمونید من فقط میرم "a.t
چو:نمیشه ، بدون هم خوش نمیگذره
وسایلشون جمع کردن و بیرون رفتن
چو: خدافظ پسرا
_ مواظب خودتون باشید
یونکیونگ: باش
شوگا: ا.ت!
نگاه همه به طرف شوگا چرخید
شوگا: مواظب خودتت باش
" باش "a.t
شوگا: دوباره میبینمت
جئون وسط آمد و چمدون دختر گرفت
" خب دیگه ا.ت بریم "jk
دختر سوار ماشین جئون شد و دخترا هم با ماشینی که آمده بودن
توی مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد که جئون سر حرف باز کرد
" خوشگذشت؟ "jk
" اگه دیرتر میآمدی اره "a.t
" سر حرفم میمونم ا.ت خانم "jk
" معلومه "a.t
" اونا کی بودن؟ "jk
" کیا؟ "a.t
" پسرا ، گفته بودی همه دخترید ، پسرا از آسمون آمدم! "jk
" دوست قدیمی اند بعد چند سال دیدمشون پیشمون موندن "a.t
" دوست قدیمی؟ "jk
" درسته "a.t
" اون پسره به نظر نمیآمد به چشم یه دوست قدیمی بهت نگاه کنه "jk
" کدومو میگی؟ "a.t
" اونی که آخر از همه ازت خدافظی کرد "jk
" آهان "a.t
" اهان(ادای ا.ت در میاره) "jk
" قضیه شو بگو "jk
" اکسمه "a.t
پاشو محکم روی ترمز نگه داشت و ایستاد
" هی چیکار میکنی؟ "a.t
" تو الان چه زری زدی! "jk
" گفتی قضیه شو بگو منم گفتم "a.t
" درست بگو ببینم "jk
" گفتم که اکسمه ، ( به بیرون نگاه میکنه) ولی مال ۵ سال میشه وقتی ۱۹ سالم بود باهاش آشنا شدم رابطه مون بیشتر از یه سال دوم نیورد از هم جدا شدیم "a.t
رو به جئون کرد
" ببین منو اگه تهیونگ از این قضیه چیزی بفهمه از چشم تو میبینم گفته باشم "a.t
" چرا نمیخوای چیزی بفهمه؟ "jk
" روم یکم حساسه تو هم میدونی اگه چیزی بفهمه عصبانی میشه نمیخوام اذیتش کنم "a.t
" نگی بدتره ، اخرش میفهمه "jk
" نه نه نه ، نه تهیونگچیزی نمیفهمه غیر از تو و دخترا کسی دیگه نمیدونه ، بهتون اعتماد دارم ، مخصوصا به تو "a.t
" چیزی نمیگم خیالت راحت ، ولی بجای تهیونگکه نمیدونه من مواظبتم "jk
گوشی دختر زنگ خورد و جواب داد
" بله؟ ... نه چیزی نیست نگران نباشید ... بعدا میبینمتون "a.t
" کی بود؟ "jk
" دخترا بودن دیدن وایستادیم نگران شدن "a.t
_روز بعد_
توی پذیرای نشسته بود و به صفحهی تلویزیون خیره شده بود که با صدای زنگ موبایلش حواسش داد به گوشی
" به به یونسوک چطوری! "a.t
یونسوک: خوبم ا.ت باید به چیز مهم بهت بگم
" باشه ، چیزی شده؟ "a.t
یونسوک: شوگا بهم زنگ زد و شماره تو میخواد بهش گفتم ازت میپرسم ، بهش بدم؟
" شوگا؟ برای چی شماره مو میخواد؟من که عوض نکردم ، مثل اینکه شمارمو پاک کرده ، بهش نده نیازی نیست اگه دوباره زنگ زد بگو کارش چیه اگه مهم بود بهش بده "a.t
part³³
چو: اشکالی نداره ا.ت
یونکیونگ:خب دیگه دخترا زود باشید وسایلتون جمع کنید
" چرا شما؟ "a.t
یونکیونگ: یادته گفتیم باهم آمدیم باهم برمیگردیم ، ماهم سرحرفمون هستیم
میونگ:درسته
" واقعا نمیخواد شما بمونید من فقط میرم "a.t
چو:نمیشه ، بدون هم خوش نمیگذره
وسایلشون جمع کردن و بیرون رفتن
چو: خدافظ پسرا
_ مواظب خودتون باشید
یونکیونگ: باش
شوگا: ا.ت!
نگاه همه به طرف شوگا چرخید
شوگا: مواظب خودتت باش
" باش "a.t
شوگا: دوباره میبینمت
جئون وسط آمد و چمدون دختر گرفت
" خب دیگه ا.ت بریم "jk
دختر سوار ماشین جئون شد و دخترا هم با ماشینی که آمده بودن
توی مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نمیشد که جئون سر حرف باز کرد
" خوشگذشت؟ "jk
" اگه دیرتر میآمدی اره "a.t
" سر حرفم میمونم ا.ت خانم "jk
" معلومه "a.t
" اونا کی بودن؟ "jk
" کیا؟ "a.t
" پسرا ، گفته بودی همه دخترید ، پسرا از آسمون آمدم! "jk
" دوست قدیمی اند بعد چند سال دیدمشون پیشمون موندن "a.t
" دوست قدیمی؟ "jk
" درسته "a.t
" اون پسره به نظر نمیآمد به چشم یه دوست قدیمی بهت نگاه کنه "jk
" کدومو میگی؟ "a.t
" اونی که آخر از همه ازت خدافظی کرد "jk
" آهان "a.t
" اهان(ادای ا.ت در میاره) "jk
" قضیه شو بگو "jk
" اکسمه "a.t
پاشو محکم روی ترمز نگه داشت و ایستاد
" هی چیکار میکنی؟ "a.t
" تو الان چه زری زدی! "jk
" گفتی قضیه شو بگو منم گفتم "a.t
" درست بگو ببینم "jk
" گفتم که اکسمه ، ( به بیرون نگاه میکنه) ولی مال ۵ سال میشه وقتی ۱۹ سالم بود باهاش آشنا شدم رابطه مون بیشتر از یه سال دوم نیورد از هم جدا شدیم "a.t
رو به جئون کرد
" ببین منو اگه تهیونگ از این قضیه چیزی بفهمه از چشم تو میبینم گفته باشم "a.t
" چرا نمیخوای چیزی بفهمه؟ "jk
" روم یکم حساسه تو هم میدونی اگه چیزی بفهمه عصبانی میشه نمیخوام اذیتش کنم "a.t
" نگی بدتره ، اخرش میفهمه "jk
" نه نه نه ، نه تهیونگچیزی نمیفهمه غیر از تو و دخترا کسی دیگه نمیدونه ، بهتون اعتماد دارم ، مخصوصا به تو "a.t
" چیزی نمیگم خیالت راحت ، ولی بجای تهیونگکه نمیدونه من مواظبتم "jk
گوشی دختر زنگ خورد و جواب داد
" بله؟ ... نه چیزی نیست نگران نباشید ... بعدا میبینمتون "a.t
" کی بود؟ "jk
" دخترا بودن دیدن وایستادیم نگران شدن "a.t
_روز بعد_
توی پذیرای نشسته بود و به صفحهی تلویزیون خیره شده بود که با صدای زنگ موبایلش حواسش داد به گوشی
" به به یونسوک چطوری! "a.t
یونسوک: خوبم ا.ت باید به چیز مهم بهت بگم
" باشه ، چیزی شده؟ "a.t
یونسوک: شوگا بهم زنگ زد و شماره تو میخواد بهش گفتم ازت میپرسم ، بهش بدم؟
" شوگا؟ برای چی شماره مو میخواد؟من که عوض نکردم ، مثل اینکه شمارمو پاک کرده ، بهش نده نیازی نیست اگه دوباره زنگ زد بگو کارش چیه اگه مهم بود بهش بده "a.t
۱۷.۷k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.