وقتی دوست داداشت بود.....
وقتی دوست داداشت بود.....
🦋Part:19🦋
ته:هانا لطفا همونجا بمونین اوکی؟
هانا:عا(مست)
ته گوشیو قطع کرد و زنگ زد به بادیگاردی که هانا و یوجین رو برد دریا
ته:تو پیششونی؟
بادیگارد:بله قربان
ته:بیارشون خونه
بادیگارد:قربان خانم نمیاد
ته:کدومشون؟
بادیگارد:خانم جئون
ته:بهش بگو دوستت دارم
بادیگارد:چی؟منن؟؟؟"شوکه"
ته:نه بگو من دوستش دارم
بادیگارد:چشم
(تماسو قطع کرد)
کوک:آخر اعتراف کردی کلک؟
ته:عوف الان مسته مگه یادش میمونهه
هانول:کوکی من میتونم چند روز خونتون بمونم
کوک:ما اتاق خالی نداریم که
هانول:خب کنار تو میخوابم
ته و کوک:چیییییی؟!
هانول:خب آره چیه مگه؟!
کوک:نه دیگه در این حد
ته:راست میگه داری خیلی بدجور میشی
هانول:اه اصلا نخواستیم برو باهمون هانا جونت
کوک:چیچی میگی
ته:میفهمی چی میگی؟؟
🦋Part:19🦋
ته:هانا لطفا همونجا بمونین اوکی؟
هانا:عا(مست)
ته گوشیو قطع کرد و زنگ زد به بادیگاردی که هانا و یوجین رو برد دریا
ته:تو پیششونی؟
بادیگارد:بله قربان
ته:بیارشون خونه
بادیگارد:قربان خانم نمیاد
ته:کدومشون؟
بادیگارد:خانم جئون
ته:بهش بگو دوستت دارم
بادیگارد:چی؟منن؟؟؟"شوکه"
ته:نه بگو من دوستش دارم
بادیگارد:چشم
(تماسو قطع کرد)
کوک:آخر اعتراف کردی کلک؟
ته:عوف الان مسته مگه یادش میمونهه
هانول:کوکی من میتونم چند روز خونتون بمونم
کوک:ما اتاق خالی نداریم که
هانول:خب کنار تو میخوابم
ته و کوک:چیییییی؟!
هانول:خب آره چیه مگه؟!
کوک:نه دیگه در این حد
ته:راست میگه داری خیلی بدجور میشی
هانول:اه اصلا نخواستیم برو باهمون هانا جونت
کوک:چیچی میگی
ته:میفهمی چی میگی؟؟
۸.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.