اقامت در دل دلبر، مثل دوباره به دنیا آمدن است. ناگهان همه
اقامت در دل دلبر، مثل دوباره به دنیا آمدن است. ناگهان همه چیز برایت تازه میشود. رنگها، عطرها، حرفها، خیابانها، آدمها، ساعتها، دقیقهها، کارهای ساده روزمره حتا. صبحها خواب و بیدار یادش میفتی و لبخند میزنی. با چشمهای پفکرده خوابآلود گوشی را چک میکنی ببینی دیشب که خواب بودهای دلتنگت شده؟ برایت بوسه فرستاده یا نه؟ شبها، درست قبل از خواب، لبانت را میچسبانی به لبان خیالش. زیر گوش بالش زمزمه میکنی یک نفر هست که مرا دوست دارد .... دوست که داشته میشوی، انگار کودک نوپایی هستی در جذابترین شهربازی دنیا . از تمام لحظهها لذت میبری، سرخوشی بی دلیل را تجربه میکنی. نشئه نابترین مخدرهایی : عشق. "زندگی میکنی."
اما شوکران بیرحمی هم هست، لحظهای مسموم و مرگبار. قوی ترین سیانورها، با تاثیری آنی. ثانیهای که کشف می کنی موعد اقامت در دل یار تمام شده. لحظه نحس درک خواستهنشدن. باور این واقعه که دیگر نداریش. این که دیگر نمی خواهد میم مالکیت را بچسباند آخر اسمت. لحظه کشف سرمای دردناک بوسه مرگ. لحظه تمامشدن.
تمام میشوی، در یک لحظه. کسری از ثانیه. انگار که بزرگترین صخره دنیا از کوه روزگار کنده شود و صاف بیفتد روی تو. بی فرصت واکنش. میمیری. ممکن است تقلا کنی، دست و پا بزنی، نعره بکشی، گریه کنی، شبها بروی خیابان ها را راه بروی، آهنگهای غمگین گوش کنی. اما اهمیت ندارد. در این رابطه تمام شده، تو آن کسی هستی که باید نقش مرده را بازی کند.
و عمر اغلب ما، سرگردان میان این دو لحظه میگذرد. گاهی دلبریم، گاهی دلدار. آونگهای آویخته سرنگون، میان بهشت و جهنم. میان اولین روزهای بهار و سردترین روزهای زمستان . میان داشتن و نداشتن. بودن و نبودن. میمیریم، زنده میشویم، میمیریم، زنده میشویم، میمیریم، زنده میشویم ...... همین.
اما شوکران بیرحمی هم هست، لحظهای مسموم و مرگبار. قوی ترین سیانورها، با تاثیری آنی. ثانیهای که کشف می کنی موعد اقامت در دل یار تمام شده. لحظه نحس درک خواستهنشدن. باور این واقعه که دیگر نداریش. این که دیگر نمی خواهد میم مالکیت را بچسباند آخر اسمت. لحظه کشف سرمای دردناک بوسه مرگ. لحظه تمامشدن.
تمام میشوی، در یک لحظه. کسری از ثانیه. انگار که بزرگترین صخره دنیا از کوه روزگار کنده شود و صاف بیفتد روی تو. بی فرصت واکنش. میمیری. ممکن است تقلا کنی، دست و پا بزنی، نعره بکشی، گریه کنی، شبها بروی خیابان ها را راه بروی، آهنگهای غمگین گوش کنی. اما اهمیت ندارد. در این رابطه تمام شده، تو آن کسی هستی که باید نقش مرده را بازی کند.
و عمر اغلب ما، سرگردان میان این دو لحظه میگذرد. گاهی دلبریم، گاهی دلدار. آونگهای آویخته سرنگون، میان بهشت و جهنم. میان اولین روزهای بهار و سردترین روزهای زمستان . میان داشتن و نداشتن. بودن و نبودن. میمیریم، زنده میشویم، میمیریم، زنده میشویم، میمیریم، زنده میشویم ...... همین.
۱۱۳.۶k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.