دست از سرم بردار

دست از سَرَم بردار.....
عزیزکَردِه من هیچ چیزی از سویَت نمیخواهم...نه عشقی..نه حسی..نه مهربانی..نه دست نوازشی..نه نگرانیی..نه حتی کنار من بودَنت را نمیخواهم. . . .
فقط ؛
مَرا رها کن ... اینگونه است که مرا آزاد میکنی..
از بَند دوست داشتنت..
به خدا قسم که این عشق تو تنها مانند میله های جهنمی‌ست که به درون قلبم فرو رفته‌اند ، اما مرا نمیکشند. . .
به خدا قسم که این عشقت را نمیخواهم..قلبت را بَردارو به کسی دِه که محتاجش است ؛ من دِگَر حتی اگر در هلاکت باشم ان را نمیخواهم..عِشق تو برای من مانند زهری‌است که برای رفع تشنگی ، به من میخورانند..پَس....عِشقت را بردارو برو. . .این تنها کاری‌ست که که میتوانی با آن ، خنده بر لبانم آوری...¡
دیدگاه ها (۷)

دیگر هیچ چیز مانند گذشته ها نیست ...¡لبخند هایت بوی اشک میده...

چشمانش غم داشتند ؛ غم...نه..فریاد میزنند ، خودش سکوت اختیار ...

_ و اما ، گناه تو چه بود ؟ ........گناه من ؟ من ، تمام چیزی...

بهتر بود به جای گفتن نصیحت های تکراری ، حرف های خنجر مانند ،...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط