فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت 44
ویو ا.ت
دسته صندلی رو گرفتم و هوووووووووو
عشق است دادا دس خوششششششش
کلا تا شرکت این بوزینه قر دادیم
پیاده که شدیم یع نگاه به صندوق عقب ماشین انداختم چشمام گرد شد و با صدای بلند نوشته رو خوندم
_خواهران بسیجی بجز کلثوممممممم(داد)
_اتاناز تف کنم روت یا دیره
+عه خو چیه تازه اون اسپایدر من کنارشم هست
_خاک تو سرت که توش بجای مغز گگگگگ
+عه عه من بزرگ ترم
_نه من منظورم گگگگگ
+عه حیا داشته باش خواهر بسیجی
_بابا بزار زرمو بزنم
+بگو
_بجای مغز تو سرت گوجه اس
+آهاااااااا
_درد بدو بریم داخل شرکت دیر میشه ها!
+عه راس میگی بریم
به مولا که به حافظه این تاناز شک دارم
خیلی دلم میخواد اکیپمون رو ببینم
اکیپی که از بچگی باهم بودیم
من،تاناز،سود،یونا،جیمین،هیونسو
ما باباهامون هم شریکن هم باهم دوستن
بعد اینکه خانواده من و یونا و جیمین و هیونسو اومدیم کره دیگه سودا اتانازو ندیدیم
امروز صب به جیمین زنگ زدم و اونم تا بعد از ظهر میرسه از زیر زبونشم کشیدم میگه هیونسو بعد ازدواجم اومده ترکیه عالیههه از اتاناز شماره سودا رو میگرم هماهنگ کنیم بریم اکیپی بیرون و طبق همیییییشههه یونا باید زدحال باشه
وارد شرکت شدیم همه بهمون احترام گذاشتن ماهم مثه مرغ سینه سپر کردیم و به اتاق اتاناز رفتیم
شماره سودا رو گرفتم و بهش زنگ زدم راستی من خطامو شکوندم و خط جدید گرفتم پس شمارمو ندارع چطوره یکم شیطونی هاهاها
شمارو گرفتم :
=الو
_سلام عشقم
=ببخشید؟
_عشقم تو....تو نکنه منو یادت نمیاد(بغض)
=ببخشید؟(هول)
نگاهم به تاناز خورد در حال جر خوردن بود چون از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم دستشو جلو دهنش گذاشته بود که نخنده اصلا کبود شده بود
_عشقممممم اعتراف کن بگو کی بجز من موهاتو میبافه کی فقط بگووووو من طاقت شنیدنشو دارم
=خانم محترم اشتباه تماس گرفتین
صدامو از اون حالت عشوه و بغض در اوردم و با صدای خودم که به قول اتاناز صدای تراکتور بود گفتم
_حقم داری بعبعی نزدیک 6 ساله ندیدمت شمارمم داری زنگ نمیزنی بی وفا گوساله
از اونجایی که صدای منو میشد از 6 فرسخی شناخت گفت:
=عهههههههه ا.ت تویییییییی
_مرض زنیکه کر شدم
=پدر دود دلم برات تنگ شده کجایی؟
_الان که ترکیه پیش اتانازم
برگشتم سمت اتاناز بدبخت دیگخ سیاه شده بودگفتم:بابا بخند راحت باش
زد زیر خنده چنان قهقه مبزد که پنجره ها میلرزید
_تو این اتاناز اسگلو ول کن تو کجایی
=من بیمارستانم
_شغلت چیه دکی
=من دکتر مغز و اعصابم
_حاجی اینو یکی بگه که واقعا چه چس مغز و اعصاب داشته باشه
=سکوت کن
_چشم؛میای شب با اتاناز و جیمین و هیونسو بریم بیرون
=اللهی مریض شی پرپر شی اونا هم اومدن؟
_اره راستش
=اوکی خوب......
بعد نیم ساعت حرف زدن بلخره قطع کردم
ادامه دارد............
عشق تدریجی
پارت 44
ویو ا.ت
دسته صندلی رو گرفتم و هوووووووووو
عشق است دادا دس خوششششششش
کلا تا شرکت این بوزینه قر دادیم
پیاده که شدیم یع نگاه به صندوق عقب ماشین انداختم چشمام گرد شد و با صدای بلند نوشته رو خوندم
_خواهران بسیجی بجز کلثوممممممم(داد)
_اتاناز تف کنم روت یا دیره
+عه خو چیه تازه اون اسپایدر من کنارشم هست
_خاک تو سرت که توش بجای مغز گگگگگ
+عه عه من بزرگ ترم
_نه من منظورم گگگگگ
+عه حیا داشته باش خواهر بسیجی
_بابا بزار زرمو بزنم
+بگو
_بجای مغز تو سرت گوجه اس
+آهاااااااا
_درد بدو بریم داخل شرکت دیر میشه ها!
+عه راس میگی بریم
به مولا که به حافظه این تاناز شک دارم
خیلی دلم میخواد اکیپمون رو ببینم
اکیپی که از بچگی باهم بودیم
من،تاناز،سود،یونا،جیمین،هیونسو
ما باباهامون هم شریکن هم باهم دوستن
بعد اینکه خانواده من و یونا و جیمین و هیونسو اومدیم کره دیگه سودا اتانازو ندیدیم
امروز صب به جیمین زنگ زدم و اونم تا بعد از ظهر میرسه از زیر زبونشم کشیدم میگه هیونسو بعد ازدواجم اومده ترکیه عالیههه از اتاناز شماره سودا رو میگرم هماهنگ کنیم بریم اکیپی بیرون و طبق همیییییشههه یونا باید زدحال باشه
وارد شرکت شدیم همه بهمون احترام گذاشتن ماهم مثه مرغ سینه سپر کردیم و به اتاق اتاناز رفتیم
شماره سودا رو گرفتم و بهش زنگ زدم راستی من خطامو شکوندم و خط جدید گرفتم پس شمارمو ندارع چطوره یکم شیطونی هاهاها
شمارو گرفتم :
=الو
_سلام عشقم
=ببخشید؟
_عشقم تو....تو نکنه منو یادت نمیاد(بغض)
=ببخشید؟(هول)
نگاهم به تاناز خورد در حال جر خوردن بود چون از قبل باهاش هماهنگ کرده بودم دستشو جلو دهنش گذاشته بود که نخنده اصلا کبود شده بود
_عشقممممم اعتراف کن بگو کی بجز من موهاتو میبافه کی فقط بگووووو من طاقت شنیدنشو دارم
=خانم محترم اشتباه تماس گرفتین
صدامو از اون حالت عشوه و بغض در اوردم و با صدای خودم که به قول اتاناز صدای تراکتور بود گفتم
_حقم داری بعبعی نزدیک 6 ساله ندیدمت شمارمم داری زنگ نمیزنی بی وفا گوساله
از اونجایی که صدای منو میشد از 6 فرسخی شناخت گفت:
=عهههههههه ا.ت تویییییییی
_مرض زنیکه کر شدم
=پدر دود دلم برات تنگ شده کجایی؟
_الان که ترکیه پیش اتانازم
برگشتم سمت اتاناز بدبخت دیگخ سیاه شده بودگفتم:بابا بخند راحت باش
زد زیر خنده چنان قهقه مبزد که پنجره ها میلرزید
_تو این اتاناز اسگلو ول کن تو کجایی
=من بیمارستانم
_شغلت چیه دکی
=من دکتر مغز و اعصابم
_حاجی اینو یکی بگه که واقعا چه چس مغز و اعصاب داشته باشه
=سکوت کن
_چشم؛میای شب با اتاناز و جیمین و هیونسو بریم بیرون
=اللهی مریض شی پرپر شی اونا هم اومدن؟
_اره راستش
=اوکی خوب......
بعد نیم ساعت حرف زدن بلخره قطع کردم
ادامه دارد............
۷.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.