پک دیگری بر سیگارک نیمه سوزش زد غم هایش به قدری سنگی

پُک دیگری بر سیگارکِ نیمه سوزش زد ؛ غم هایَش به قدری سنگین شده بودند ، به قدری درد کشیده بود که حتی دیگر نمیتوانست راجب به آنها کمی حرف زَنَد ، تنها به آتش کوچَکِ سیگارَش بسنده میکرد و آرزو داشت تا شاید دودِ تلخِ توتون توانایی تیره و تار کردنِ خاطراتش را داشته باشد..
دیدگاه ها (۰)

ردِ لب هایَت هنوز بر رویِ فنجانِ قهوه‌ام مانده ، و من نمیتوا...

دلتنگ اینم که بی دغدغه خویش را به دست کسی رها کنم و بُگذارم ...

دلبندم ؛ دیگر آنقدری مرا شکسته‌ای که تمامی کَلَماتِ عاشقانه ...

در رابطه با دیگر انسان ها چیزی نمیدانم اما مندلم میخواهد کسی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط