رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۴۹
رادوین: رامینم رفت!
روشنک: کجا؟!
رادوین: نمیتونست تحمل کنه!
روشنک: آماده شو بریم مراسم
رادوین نگاهی که سر و وضع تاسف بارش کرد :آمادم!
روشنک: چندروزه همین لباس مشکی تنته دوش بگیرحداقل!
رادوین:چ فرقی میکنه!از این ب بعد کمدم پر میشه ازلباسای جورواجور مشکی!الانم باید برم سرخاکی که هیچی زیرش دفن نیست!
سریع دوش گرفتوبازم یکی دیگه از لباسای مشکی وقتی قیافشو دید به آیینه روبروش پوزخندی زد
عینک آفتابی! تنها چیزی که میتونس جلوی چشاش اشکی همه پوششی باشه!
همه یکی یکی به خانوادشون تسلیت میگفتن!
رفت سمت سپهر!
رادوین: خوبی!؟
سپهر: چراشماگذاشت...
رادوین عصبی داد زد : بهتره ساکت شی سپهر! مقصر همه دردای ترانه تویی!
هیچوقت براش برادری نکردی
میدونی برادر بودن یعنی چی؟!
میدونی پشت خواهرت بودن یعنی چی؟!
نه بزار بهت بگم
برادر بودنو میشه به رفتاری گفت که ماهور همیشه با ملیس داشت مث رامینی که نتونست نبود برادرشو ببینه و وایسه اینجا
اهان یه مثال بهتر بزنم؟!
اونجا رو نگا کن!
سامی جه بغضی کرده نه؟! از هرکسی بیشتر سامی برای ترانه برادری کرده اون هیچوقت از هیچکاری دریغ نکرد
اون حق داره بیاد بزنه تو دهنم که ترانه کجاست! اما تو این حقو نداری!
خودم داغوونم بدترش نکن
رادوین که دید با سپهر نمیشه مثل ادن حرف زد رفت پیش بقیه
بهار با گریه بلند شد رفت سمت روشنک : پس چرا شماها زنده این!
روشنک بغضش شکست
سپنتا اومد بهارو ببره
اما هنوز داد میزد: ترانه نیست خواهر من نیست ماهور نیست شماها چرا اینجایین با چه رویی اومدین؟!
سپنتا: بهار اروم باش
بهار: هیچوقت نمی بخشمتون!
شماها بعد اونا هیچ وقت طعم خوشبختی و حس نمیکنید
یه روز خوش نبینید تنها آرزوم همینه
روشنک با گریه رفت سمت ماشین! مگه ترانه و ماهور فقط دوستای اونا بودن؟ فقط اونا دوسشون داشتن؟!
روشنکو رادوینم داشتن عذاب میکشیدن
خوابای هرشبش کابووس بود
روشنک همینجوریشم یه شب اروم نداشت بعداین رفتارومیکنن باهاش!!
رادوین بعدازابرازهمدردی باپدرماهور خواست بره
گویابادیدن رادوینوهمسرش حال بقیه بدتر میشد!
باصدای سامی متوقف شد
سامان:رادوین
برگشت سمتش همه نگاشون میکردن
سامان با بغض نگاش میکرد:اگه برگردی عقب نبودنشون می ارزه به اوضاع الان؟!
رادوین لبخند تلخی زد:اگه برگردم عقب هیچوقت نمیذارم بلایی سرشون بیاد!کاش میشدبرگردم عقب کاش اون بلا سرمن میومداینوبدون من بیشترازتوعذاب نکشم کمترازتوعم نمیکشم!
سامی سرشوتکون دادونشست روی زمین
رادوین به دختری ک جلوش سبزشد نگا کرد
دخترباچشمای قرمزش:بفرمایید!
رادوین بادیدن حلوای توی سینی یاد حرف رامین افتاد!حلوای داداشمو بخورم!؟
بابغض میخواست بره خوردبه دختره و تمام سینی پخش زمین شد...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #عشق #love #عاشقانه #تنهایی #دخترونه
رادوین: رامینم رفت!
روشنک: کجا؟!
رادوین: نمیتونست تحمل کنه!
روشنک: آماده شو بریم مراسم
رادوین نگاهی که سر و وضع تاسف بارش کرد :آمادم!
روشنک: چندروزه همین لباس مشکی تنته دوش بگیرحداقل!
رادوین:چ فرقی میکنه!از این ب بعد کمدم پر میشه ازلباسای جورواجور مشکی!الانم باید برم سرخاکی که هیچی زیرش دفن نیست!
سریع دوش گرفتوبازم یکی دیگه از لباسای مشکی وقتی قیافشو دید به آیینه روبروش پوزخندی زد
عینک آفتابی! تنها چیزی که میتونس جلوی چشاش اشکی همه پوششی باشه!
همه یکی یکی به خانوادشون تسلیت میگفتن!
رفت سمت سپهر!
رادوین: خوبی!؟
سپهر: چراشماگذاشت...
رادوین عصبی داد زد : بهتره ساکت شی سپهر! مقصر همه دردای ترانه تویی!
هیچوقت براش برادری نکردی
میدونی برادر بودن یعنی چی؟!
میدونی پشت خواهرت بودن یعنی چی؟!
نه بزار بهت بگم
برادر بودنو میشه به رفتاری گفت که ماهور همیشه با ملیس داشت مث رامینی که نتونست نبود برادرشو ببینه و وایسه اینجا
اهان یه مثال بهتر بزنم؟!
اونجا رو نگا کن!
سامی جه بغضی کرده نه؟! از هرکسی بیشتر سامی برای ترانه برادری کرده اون هیچوقت از هیچکاری دریغ نکرد
اون حق داره بیاد بزنه تو دهنم که ترانه کجاست! اما تو این حقو نداری!
خودم داغوونم بدترش نکن
رادوین که دید با سپهر نمیشه مثل ادن حرف زد رفت پیش بقیه
بهار با گریه بلند شد رفت سمت روشنک : پس چرا شماها زنده این!
روشنک بغضش شکست
سپنتا اومد بهارو ببره
اما هنوز داد میزد: ترانه نیست خواهر من نیست ماهور نیست شماها چرا اینجایین با چه رویی اومدین؟!
سپنتا: بهار اروم باش
بهار: هیچوقت نمی بخشمتون!
شماها بعد اونا هیچ وقت طعم خوشبختی و حس نمیکنید
یه روز خوش نبینید تنها آرزوم همینه
روشنک با گریه رفت سمت ماشین! مگه ترانه و ماهور فقط دوستای اونا بودن؟ فقط اونا دوسشون داشتن؟!
روشنکو رادوینم داشتن عذاب میکشیدن
خوابای هرشبش کابووس بود
روشنک همینجوریشم یه شب اروم نداشت بعداین رفتارومیکنن باهاش!!
رادوین بعدازابرازهمدردی باپدرماهور خواست بره
گویابادیدن رادوینوهمسرش حال بقیه بدتر میشد!
باصدای سامی متوقف شد
سامان:رادوین
برگشت سمتش همه نگاشون میکردن
سامان با بغض نگاش میکرد:اگه برگردی عقب نبودنشون می ارزه به اوضاع الان؟!
رادوین لبخند تلخی زد:اگه برگردم عقب هیچوقت نمیذارم بلایی سرشون بیاد!کاش میشدبرگردم عقب کاش اون بلا سرمن میومداینوبدون من بیشترازتوعذاب نکشم کمترازتوعم نمیکشم!
سامی سرشوتکون دادونشست روی زمین
رادوین به دختری ک جلوش سبزشد نگا کرد
دخترباچشمای قرمزش:بفرمایید!
رادوین بادیدن حلوای توی سینی یاد حرف رامین افتاد!حلوای داداشمو بخورم!؟
بابغض میخواست بره خوردبه دختره و تمام سینی پخش زمین شد...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #عشق #love #عاشقانه #تنهایی #دخترونه
۳۰.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.