رمان دورترین نزدیک
#پارت_251
فقط باید ادامه بدیم تا وقت جشنواره و گرفتن اون جایزه اخر سال!
فاطینا: هرکاری ازم بر بیاد میکنم
سپنتا: میدونم خوشحال میشه!...
سپهر نفس عمیقی کشیدو وارد اداره شد
پلیس: بفرمایید!
سپهر: اومدم یه چیزایی رو گزارش بدم!...
کنار سنگ قبر ترانه نشسته بود و با گرفه حرف میزد
سپهر: همش تقصیر منه! کاش انقدر خودخواه نبودم! کاش میشد اسم برادر روم گذاشت کاش ادم بودم
اما یه کاری کردم! فک کنم هم بابا هم تو در ارامش میخوابید!...
به خودش که اومد متوجه گلای پرپر شده رو سنگ قبرا شد
اشکشو پس زد
چرا با گذشت سه ماه هنوزم داغش تازه ست ؟!
چرا با وجود اینکه واقعا نیستن باز منتظره که صدای داد ماهورو بشنوع!؟
بازم قیافه عصبانیش که میخواد بزنتش!
چرا بازم منتظره ترانه از پشت بیاد بغلش کنه دستاشو بزاره رو چشاش
بازم سر به سرش بزاره!؟
چرا با وجود اینهمه نبودنشون بازم باورش نمیشه که برای همیشه رفتن!
تو همین فکرا بود که کسی کنارش نشست سرشو گرفت بالا
با رادوین روبرو شد
رادوین: خوبی؟!
سامی: اینجا شده پاتوق همه مون نه؟!
رادوین: فک کنم اره!
سامی: کجان ببینن ملیسا بستریه بیمارستان! مث دیوونه ها شده!
از رامین هیچ خبری نیست! حتی خانوادش نمیدونن کجاست!
بهار و فاطی چشاشون خشک شد از اشک ریختن
سپنتام مونده چیکار کنه حواسش به بهار باشه یا بچش
مامانم لباسای ماهورو بغل کرده زل زده به درو دیوار
پدرم و عموم داغونن!
منم ک حالو روزم مشخصه
خیلی دیره ولی بعضیا به خودشون اومدن!
سپهر عمو و پسر عموشو لو داده اونا افتادن زندان! سپهرم بخاطر یه سری چیزا سه تا چهار سال بریدن براش!
زنش با یه بچه ترکش کرد! درخواست طلاق
مادر ماهور خودشو هرروز نفرین میکنه!
زندگیمون از این رو به اون رو شده!
خسته ایم همه مون
اون روز اخری ترانه گفت روز خدافظیه ترسیدم! اما واقعی بود!
درسته ماهور خونه ما بزرگ شد اما رابطه اونو رامین فرق میکرد!
رامین دیگه هیچوقت برنمیگرده!
چون نه عشق نه زندگی نه خانواده! هیچی جای داداششوپرنمیکنه!
بچه بودیم
همه مون دوسش داشتیم فک میکرد بهش ترحم میکنیم!
روزی نبود با اذیت کردنام راحتش بزارم
ماهورم همیشه سرم داد میزد
موهاشو با دستش برد بالا و زخم قدیمی رو پیشونیشو نشون رادوین داد
رادوین تلخ خندید: چیه؟ ماهور زدتت؟!
سامی خندش گرفت! : داداشمون دستش سنگینه! اما نه نزده ! نتونست!
هرکاریم میکردم همیشه گند میزدم به همه چی خیلی دردسر درست کردم براش هیچوقت نزد! میخواست بزنه ها! دلش نمی اومد! یبار از بس دلم میخواست باهاش دعوا کنم خودم زدمش اخرم از بس الکی زدیم همو ولو شدیم رو زمین
اینم مال اونروزه! سرم خورد به میز
انقد نگرانم بود همش بهم فحش میداد تا دوروز حواسش به من بوود که گند نزنم بازم!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تنهایی #تکست_خاص #عکس_نوشته #love #عشق #عاشقانه #دخترونه
فقط باید ادامه بدیم تا وقت جشنواره و گرفتن اون جایزه اخر سال!
فاطینا: هرکاری ازم بر بیاد میکنم
سپنتا: میدونم خوشحال میشه!...
سپهر نفس عمیقی کشیدو وارد اداره شد
پلیس: بفرمایید!
سپهر: اومدم یه چیزایی رو گزارش بدم!...
کنار سنگ قبر ترانه نشسته بود و با گرفه حرف میزد
سپهر: همش تقصیر منه! کاش انقدر خودخواه نبودم! کاش میشد اسم برادر روم گذاشت کاش ادم بودم
اما یه کاری کردم! فک کنم هم بابا هم تو در ارامش میخوابید!...
به خودش که اومد متوجه گلای پرپر شده رو سنگ قبرا شد
اشکشو پس زد
چرا با گذشت سه ماه هنوزم داغش تازه ست ؟!
چرا با وجود اینکه واقعا نیستن باز منتظره که صدای داد ماهورو بشنوع!؟
بازم قیافه عصبانیش که میخواد بزنتش!
چرا بازم منتظره ترانه از پشت بیاد بغلش کنه دستاشو بزاره رو چشاش
بازم سر به سرش بزاره!؟
چرا با وجود اینهمه نبودنشون بازم باورش نمیشه که برای همیشه رفتن!
تو همین فکرا بود که کسی کنارش نشست سرشو گرفت بالا
با رادوین روبرو شد
رادوین: خوبی؟!
سامی: اینجا شده پاتوق همه مون نه؟!
رادوین: فک کنم اره!
سامی: کجان ببینن ملیسا بستریه بیمارستان! مث دیوونه ها شده!
از رامین هیچ خبری نیست! حتی خانوادش نمیدونن کجاست!
بهار و فاطی چشاشون خشک شد از اشک ریختن
سپنتام مونده چیکار کنه حواسش به بهار باشه یا بچش
مامانم لباسای ماهورو بغل کرده زل زده به درو دیوار
پدرم و عموم داغونن!
منم ک حالو روزم مشخصه
خیلی دیره ولی بعضیا به خودشون اومدن!
سپهر عمو و پسر عموشو لو داده اونا افتادن زندان! سپهرم بخاطر یه سری چیزا سه تا چهار سال بریدن براش!
زنش با یه بچه ترکش کرد! درخواست طلاق
مادر ماهور خودشو هرروز نفرین میکنه!
زندگیمون از این رو به اون رو شده!
خسته ایم همه مون
اون روز اخری ترانه گفت روز خدافظیه ترسیدم! اما واقعی بود!
درسته ماهور خونه ما بزرگ شد اما رابطه اونو رامین فرق میکرد!
رامین دیگه هیچوقت برنمیگرده!
چون نه عشق نه زندگی نه خانواده! هیچی جای داداششوپرنمیکنه!
بچه بودیم
همه مون دوسش داشتیم فک میکرد بهش ترحم میکنیم!
روزی نبود با اذیت کردنام راحتش بزارم
ماهورم همیشه سرم داد میزد
موهاشو با دستش برد بالا و زخم قدیمی رو پیشونیشو نشون رادوین داد
رادوین تلخ خندید: چیه؟ ماهور زدتت؟!
سامی خندش گرفت! : داداشمون دستش سنگینه! اما نه نزده ! نتونست!
هرکاریم میکردم همیشه گند میزدم به همه چی خیلی دردسر درست کردم براش هیچوقت نزد! میخواست بزنه ها! دلش نمی اومد! یبار از بس دلم میخواست باهاش دعوا کنم خودم زدمش اخرم از بس الکی زدیم همو ولو شدیم رو زمین
اینم مال اونروزه! سرم خورد به میز
انقد نگرانم بود همش بهم فحش میداد تا دوروز حواسش به من بوود که گند نزنم بازم!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تنهایی #تکست_خاص #عکس_نوشته #love #عشق #عاشقانه #دخترونه
۸۸.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.