Fatima&Hosein🧿💭
Fatima&Hosein🧿💭
صدای سوت و جیغ کل سالن رو پر کرده بود همه جمع شده بودن وسط سالن تا بتونن دسته گل رو بگیرن و عروس بعدی مشخص بشه بخاطر هیجان و ذوقی که دخترا اون وسط داشتن لبخند به لبم اومد.کنار سالن وایساده بودم داشتم نگاشون میکردم که صدای بم و خش دارش گوشم رو نوازش کرد تو نمیخوای بری اون وسط؟
سرم و چرخوندم و از سر شانه نگاهش کردم.
نه نمیرم من یارم رو پیدا کردم و نیازی به دسته گل ندارم فقط...
دستش رو روی بازوم گذاشت و پچ زد فقط چی؟
شانه ای بالا انداختم و دوباره نگاهم رو به هیاهیوی دخترایی که منتظر بودن تا دسته گل رو بگیرن دادم.
همه چی بینمون رسمی بشه دیگه این دل آروم میگیره از بودن همیشگیت .
دستامو محکم گرفت سرشو خم کرد رو صورتم
جانا سخن از زبان ما میگویی. بیا بریم توام وایسا اون وسط به دلم افتاده عروس بعدی خودتی.
با حرفاش قند بود که کیلو کیلو تو دلم آب میشد شانه به شانه هم راه افتادیم سمت جمعیت دستم و ول کرد و هولم داد وسط سالن بین دخترای دیگه، وایسادم و منتظر موندم تا عروس دسته گل رو بنداره تو جمعیت شمارش معکوس شروع شد و وقتی همه باهم عدد یک رو گفتن دسته گل افتاد تو دستام نگاهی به دسته گل کردم و چرخیدم سمتش انگار دیگ هیشکی تو سالن جز خودم و خودش نبود از پشت پرده اشکام نگاش کردم و غرق شدم تو نگاه زلال و شفافش که داشت با لبخند نگام میکردم نزدیک اومد و جلوی روم زانو زد انگشتر رو بالا گرفت
خوب خانوم خانوما قلبت و به نامم میزنی!
دستاشو گرفتم و بلندش کردم اشک و خند م قاطی شده بود با انگشت شصتش اشکام و پاک کرد خندیدمو خندید
انگار دنیا خندید با خنده هامون
فاطمه_اسمی(Fatima)
صدای سوت و جیغ کل سالن رو پر کرده بود همه جمع شده بودن وسط سالن تا بتونن دسته گل رو بگیرن و عروس بعدی مشخص بشه بخاطر هیجان و ذوقی که دخترا اون وسط داشتن لبخند به لبم اومد.کنار سالن وایساده بودم داشتم نگاشون میکردم که صدای بم و خش دارش گوشم رو نوازش کرد تو نمیخوای بری اون وسط؟
سرم و چرخوندم و از سر شانه نگاهش کردم.
نه نمیرم من یارم رو پیدا کردم و نیازی به دسته گل ندارم فقط...
دستش رو روی بازوم گذاشت و پچ زد فقط چی؟
شانه ای بالا انداختم و دوباره نگاهم رو به هیاهیوی دخترایی که منتظر بودن تا دسته گل رو بگیرن دادم.
همه چی بینمون رسمی بشه دیگه این دل آروم میگیره از بودن همیشگیت .
دستامو محکم گرفت سرشو خم کرد رو صورتم
جانا سخن از زبان ما میگویی. بیا بریم توام وایسا اون وسط به دلم افتاده عروس بعدی خودتی.
با حرفاش قند بود که کیلو کیلو تو دلم آب میشد شانه به شانه هم راه افتادیم سمت جمعیت دستم و ول کرد و هولم داد وسط سالن بین دخترای دیگه، وایسادم و منتظر موندم تا عروس دسته گل رو بنداره تو جمعیت شمارش معکوس شروع شد و وقتی همه باهم عدد یک رو گفتن دسته گل افتاد تو دستام نگاهی به دسته گل کردم و چرخیدم سمتش انگار دیگ هیشکی تو سالن جز خودم و خودش نبود از پشت پرده اشکام نگاش کردم و غرق شدم تو نگاه زلال و شفافش که داشت با لبخند نگام میکردم نزدیک اومد و جلوی روم زانو زد انگشتر رو بالا گرفت
خوب خانوم خانوما قلبت و به نامم میزنی!
دستاشو گرفتم و بلندش کردم اشک و خند م قاطی شده بود با انگشت شصتش اشکام و پاک کرد خندیدمو خندید
انگار دنیا خندید با خنده هامون
فاطمه_اسمی(Fatima)
۳۹.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.