پارت ۹۲ زندگی جونگمه
پارت ۹۲ زندگی جونگمه
یونگی از خواب بیدار شد
نمیدونست کجاست
دید کوک کنارش دراز کشیده
از دست کوک گرفت تکون داد و گفت:یااااه کوک
کوک چشاش رو باز کردو گفت:هیم
شوگا:اینجا کجاست
کوک:خونه
شوگا:خب.خونه کی
کوک:من و جونگمه
شوگا:هیم🤨
کوک تو حالت خواب بود نمیدونست چی داره میگه
یهو با تعجب پاشد نشست گفت:چی!جونگمه و تهیونگ کجان؟
کوک دوید بیرون دید جونگمه و تهیونگ نشستن دارن نودل میخورن
کوک:جونگمه😨
جونگمه:عه بیدار شدی!
کوک:حالت خوبه؟
جونگمه:هیم
کوک:آخه چطوری...!
جونگمه:ایکاش منم رفیقایی مثل رفیقای تو داشتم😮💨
تهیونگ:منم که بادمجون 😒
جونگمه:تو که رفیقم نیستی
تهیونگ:چی!
جونگمه:تو از رفیقم بالا تری و از رفیق بیشتر دوست دارم
تهیونگ:عا،یه فکر دیگه کردم
شوگا:تهیونگ!
تهیونگ:بله
شوگا:نمیدونستم انقدر با جونگمه صمیمی
کوک:یادته جونگمه و تهیونگ رفته بودن پاریس
شوگا:هیم
کوک:از اونموقع صمیمی شدن
جونگمه:اینارو ول کنید الان چیکار کنیم
کوک:چیرو
جونگمه:اگه دوباره درو بزنن بشکونن بیان تو؟
کوک:اه نمیدونم😫
جونگمه:دلم میخواد الان بمیرمممم😩
کوک:پاشو بریم دوتایی بمیریم من بدون تو نمیتونم
جونگمه:بی شوخی بیاید بریم از بالا پشت بوم بپریم پایین
شوگا:شما برید من نمیخوام بمیرم
تهیونگ:هعی الان وقت مرگ نیست
جونگمه:پس کی وقت مرگه
تهیونگ:هزار سالگی😂
جونگمه:شبیه مامان بزرگم حرف میزنی😂
شوگا یه خمیازه کشید و گفت:من خوابم میاد باید برم خونه
تهیونگ:پاشوبرو پاشوبرو همیشه خوابش میاد
یونگی پاشد رفت
جونگمه:کوک!
کوک:جان
جونگمه:چرا به اون پسره اونجوری التماس میکردی و اونجوری گریه و زاری میکردی
کوک:میخواست بکشتت منم که دستام بسته جز اون کار دیگه نمیتونستم انجام بدم😕
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:من قبلا بهت قول دادم تنهات نمیزارم یعنی کلا تنهات نمیزارم دیگه
کوک:مرسی🥲
یونگی از خواب بیدار شد
نمیدونست کجاست
دید کوک کنارش دراز کشیده
از دست کوک گرفت تکون داد و گفت:یااااه کوک
کوک چشاش رو باز کردو گفت:هیم
شوگا:اینجا کجاست
کوک:خونه
شوگا:خب.خونه کی
کوک:من و جونگمه
شوگا:هیم🤨
کوک تو حالت خواب بود نمیدونست چی داره میگه
یهو با تعجب پاشد نشست گفت:چی!جونگمه و تهیونگ کجان؟
کوک دوید بیرون دید جونگمه و تهیونگ نشستن دارن نودل میخورن
کوک:جونگمه😨
جونگمه:عه بیدار شدی!
کوک:حالت خوبه؟
جونگمه:هیم
کوک:آخه چطوری...!
جونگمه:ایکاش منم رفیقایی مثل رفیقای تو داشتم😮💨
تهیونگ:منم که بادمجون 😒
جونگمه:تو که رفیقم نیستی
تهیونگ:چی!
جونگمه:تو از رفیقم بالا تری و از رفیق بیشتر دوست دارم
تهیونگ:عا،یه فکر دیگه کردم
شوگا:تهیونگ!
تهیونگ:بله
شوگا:نمیدونستم انقدر با جونگمه صمیمی
کوک:یادته جونگمه و تهیونگ رفته بودن پاریس
شوگا:هیم
کوک:از اونموقع صمیمی شدن
جونگمه:اینارو ول کنید الان چیکار کنیم
کوک:چیرو
جونگمه:اگه دوباره درو بزنن بشکونن بیان تو؟
کوک:اه نمیدونم😫
جونگمه:دلم میخواد الان بمیرمممم😩
کوک:پاشو بریم دوتایی بمیریم من بدون تو نمیتونم
جونگمه:بی شوخی بیاید بریم از بالا پشت بوم بپریم پایین
شوگا:شما برید من نمیخوام بمیرم
تهیونگ:هعی الان وقت مرگ نیست
جونگمه:پس کی وقت مرگه
تهیونگ:هزار سالگی😂
جونگمه:شبیه مامان بزرگم حرف میزنی😂
شوگا یه خمیازه کشید و گفت:من خوابم میاد باید برم خونه
تهیونگ:پاشوبرو پاشوبرو همیشه خوابش میاد
یونگی پاشد رفت
جونگمه:کوک!
کوک:جان
جونگمه:چرا به اون پسره اونجوری التماس میکردی و اونجوری گریه و زاری میکردی
کوک:میخواست بکشتت منم که دستام بسته جز اون کار دیگه نمیتونستم انجام بدم😕
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:من قبلا بهت قول دادم تنهات نمیزارم یعنی کلا تنهات نمیزارم دیگه
کوک:مرسی🥲
۸.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.