پارت ۹۴ زندگی جونگمه
پارت ۹۴ زندگی جونگمه
کوک به جونگمه زنگ زد گفت زود بیاد خونه
جونگمه بدجور ترسید و فکر کرد اتفاق بدی اوفتاده
و زود خودش رو رسوند خونه
دید کوک نیست
زود رفت در اوتاق رو باز کرد دید کوک یه عالمه لباس ریخته تو اوتاق
جونگمه:اینا چین🤨😳
کوک:ست کاپلی
جونگمه:چی😨
کوک:ما لباس ست نداریم و من دوست داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم ست کنم
جونگمه:به همون خدا بچه سه ساله از تو عقلش بیشتره
کوک:مگه ست کردن بی عقلیه
جونگمه:آخه کی اینهمه لباس میخره واسه اینکه با زنش ست کنه😫
کوک:کسی وجود نداشت که یکی به وجود اومد
جونگمه:الان من نمیدونم چیکار کنم😩
کوک:مگه باید کار خاصی کنی،فقط برو اینارو تن بزن بیا
جونگمه:همشون رو😐
کوک:آره
جونگمه:ببخشید دیگه وقت اضافی ندارم😏
کوک با صدای بلند گفت:برو بپوش
جونگمه گفت نمیخوام و داشت میرفت که کوک اومد ادوتا دستش رو گذاشت رو صورت جونگمه و بوسش کرد و گفت:من میخوام با عشقم ست کنم نه زنم
جونگمه چشاش رو نیمه بسته و به حالت ترسناک به کوک نگاه کرد و گفت:پس زنت یکی دیگس
کوک:دیونم کردی😫
جونگمه:شوخی میکنم😂
کوک:حداقل یکیش رو انتخاب کن 😕
جونگمه رفت لباسارو نگاه کنه که چشش به یه تیشرت لش سیاه خورد
گفت:این خوبه
کوک اومد یکی از همون سترو برداشت پیرنش رو جلو جونگمه در آورد تیشرت رو پوشید
دید جونگمه با سه حالت🤨😳😒داره نگاش میکنه
کوک:چیزی شده🤨
جونگمه:یاااااه،نمیتونستی بری اونیکی اوتاق
کوک:چرا😳
جونگمه:مثلا جلوت یه دختر وایستاده ها😤
کوک:خب این دختر زنمه😫
جونگمه:کم زنم زنم کن به هرحال باید یه ذره شعور باشه
کوک:نه تو از مرز ردشدی
من هزاران بار جلو دوربین لباسم رو درآوردم🙄
جونگمه:بله😳
کوک:هیچی😶
کوک به جونگمه زنگ زد گفت زود بیاد خونه
جونگمه بدجور ترسید و فکر کرد اتفاق بدی اوفتاده
و زود خودش رو رسوند خونه
دید کوک نیست
زود رفت در اوتاق رو باز کرد دید کوک یه عالمه لباس ریخته تو اوتاق
جونگمه:اینا چین🤨😳
کوک:ست کاپلی
جونگمه:چی😨
کوک:ما لباس ست نداریم و من دوست داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم ست کنم
جونگمه:به همون خدا بچه سه ساله از تو عقلش بیشتره
کوک:مگه ست کردن بی عقلیه
جونگمه:آخه کی اینهمه لباس میخره واسه اینکه با زنش ست کنه😫
کوک:کسی وجود نداشت که یکی به وجود اومد
جونگمه:الان من نمیدونم چیکار کنم😩
کوک:مگه باید کار خاصی کنی،فقط برو اینارو تن بزن بیا
جونگمه:همشون رو😐
کوک:آره
جونگمه:ببخشید دیگه وقت اضافی ندارم😏
کوک با صدای بلند گفت:برو بپوش
جونگمه گفت نمیخوام و داشت میرفت که کوک اومد ادوتا دستش رو گذاشت رو صورت جونگمه و بوسش کرد و گفت:من میخوام با عشقم ست کنم نه زنم
جونگمه چشاش رو نیمه بسته و به حالت ترسناک به کوک نگاه کرد و گفت:پس زنت یکی دیگس
کوک:دیونم کردی😫
جونگمه:شوخی میکنم😂
کوک:حداقل یکیش رو انتخاب کن 😕
جونگمه رفت لباسارو نگاه کنه که چشش به یه تیشرت لش سیاه خورد
گفت:این خوبه
کوک اومد یکی از همون سترو برداشت پیرنش رو جلو جونگمه در آورد تیشرت رو پوشید
دید جونگمه با سه حالت🤨😳😒داره نگاش میکنه
کوک:چیزی شده🤨
جونگمه:یاااااه،نمیتونستی بری اونیکی اوتاق
کوک:چرا😳
جونگمه:مثلا جلوت یه دختر وایستاده ها😤
کوک:خب این دختر زنمه😫
جونگمه:کم زنم زنم کن به هرحال باید یه ذره شعور باشه
کوک:نه تو از مرز ردشدی
من هزاران بار جلو دوربین لباسم رو درآوردم🙄
جونگمه:بله😳
کوک:هیچی😶
۱۲.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.