سناریو از جونگکوکی
p²:
-زبون در آوردی هوانگ جین شی! میخوای زبونتو در بیارم؟؟
دستش رو از روی پات برداشت و با گفتن«ببخشید قربان» بحث رو خاتمه داد
هوف عمیقی از جونگ کوک شنیده شد که نفسشو محکم بیرون میداد
دستی روی پات گذاشته شد
اینبار جونگ کوک بود که پاهات رو لمس میکرد و از شدت حرص چنگ میزد!
همراه با اخم لیوان ویسکیش رو برداشت و یه نفس سر کشید
بعد از قورت دادن، نفسی کشید و لیوان رو روی میز کوبید
سرشو نزدیک گوشِت کرد و ادامه داد: میبینی دارم از درون میسوزم دیگه؟ بازم قراره حرصی شم امشب؟ ا.ت شی؛ فکر کنم قراره حرص و حسادت زیادی رو امشب متحمل شم..! چون نمیتونم طاقت بیارم کسی لمست کنه یا باهات گرم بگیره یا نزدیکت شه یا بهت فکر کنه یا راجبت حرف بزنه یا اسمتو به زبونش بیاره!
و همینطور روانی میشم وقتی میبینم پسر دیگه اییو جز من لمس میکنی یا باهاش گرم میگیری یا بهش فکر کنی یا راجبش حرف بزنی یا اسمشو به زبونت بیاری!
از آدم روانی هم هر کاری بر میاد!
بعد از گفتن حرف هاش ازت فاصله گرفت و لیوان دیگه ایی توی دستش گرفت که نگاه خیره پسر عموت روی تورو دید
بدون اینکه ذره ایی از ویسکی بخوره لیوان رو روی میز با فشار گذاشت و از پشت میز بلند شد
دستتو گرفت و بدون خداحافظی از سالن بیرون اومد
وقتی دید با کفش های پاشنه بلندت نمیتونی باهاش هم قدم شی ، برآید استایل تورو بغل کرد و از پله ها پایین اومد
به نگهبان گفت تا ماشین رو بیاره
چند دقیقه ای طول کشید تا ماشین رو بیارن و تو همچنان تو بغلش بودی
خواستی از بغلش پایین بیای که مانعت شد: کی گفته بیای پایین؟
با تمام حرصی که داشت به چشمات خیره شد : قرار نیست هر بار حرصی شدم بهت خیره شم آرومم کنی! دلیل نمیشه اصلا! چشمات چرا باید اتیشمو خاموش کنن؟؟ اصلا...
صدای ترمز ماشین جلوی پایش کلامش رو قطع کرد
بلافاصله تورو توی ماشین گذاشت و خودش سوار شد
بی وقفه استارت زد و حرکت کرد
با سرعت خیلی بالایی میروند و این باعث شده بود بترسی
پاهات رو روی پاهای خودش که داشت رانندگی میکرد گذاشت و دست تتو دارش روی پات حرکت داد
بیقرار بودنش از چشماش معلوم بود
دقایقی نگذشته بود که توی خیابون تاریک کنار زد و ترمز کرد
به سمتت برگشت و لبشو گاز محکمی گرفت
وحشیانه به طرفت حمله ور شد و لبات رو به اسارت گرفت
طوری میبوسیدت که هر لحظه انگار لبت کنده میشد
با این که هنوز هم تشنه لبات بود ازت فاصله گرفت
و نگاهشو به گردنت داد
بدون مکث مارک های کوچیک و قرمز رنگی روی گردنت نقاشی کرد که انگار امضای کارش بود
ازت فاصله گرفت و بهت خیره شد: اینم از این که همه بدونن برای خودمی تا بیخودی نزدیکت نشن شکلات کوچولو!
-زبون در آوردی هوانگ جین شی! میخوای زبونتو در بیارم؟؟
دستش رو از روی پات برداشت و با گفتن«ببخشید قربان» بحث رو خاتمه داد
هوف عمیقی از جونگ کوک شنیده شد که نفسشو محکم بیرون میداد
دستی روی پات گذاشته شد
اینبار جونگ کوک بود که پاهات رو لمس میکرد و از شدت حرص چنگ میزد!
همراه با اخم لیوان ویسکیش رو برداشت و یه نفس سر کشید
بعد از قورت دادن، نفسی کشید و لیوان رو روی میز کوبید
سرشو نزدیک گوشِت کرد و ادامه داد: میبینی دارم از درون میسوزم دیگه؟ بازم قراره حرصی شم امشب؟ ا.ت شی؛ فکر کنم قراره حرص و حسادت زیادی رو امشب متحمل شم..! چون نمیتونم طاقت بیارم کسی لمست کنه یا باهات گرم بگیره یا نزدیکت شه یا بهت فکر کنه یا راجبت حرف بزنه یا اسمتو به زبونش بیاره!
و همینطور روانی میشم وقتی میبینم پسر دیگه اییو جز من لمس میکنی یا باهاش گرم میگیری یا بهش فکر کنی یا راجبش حرف بزنی یا اسمشو به زبونت بیاری!
از آدم روانی هم هر کاری بر میاد!
بعد از گفتن حرف هاش ازت فاصله گرفت و لیوان دیگه ایی توی دستش گرفت که نگاه خیره پسر عموت روی تورو دید
بدون اینکه ذره ایی از ویسکی بخوره لیوان رو روی میز با فشار گذاشت و از پشت میز بلند شد
دستتو گرفت و بدون خداحافظی از سالن بیرون اومد
وقتی دید با کفش های پاشنه بلندت نمیتونی باهاش هم قدم شی ، برآید استایل تورو بغل کرد و از پله ها پایین اومد
به نگهبان گفت تا ماشین رو بیاره
چند دقیقه ای طول کشید تا ماشین رو بیارن و تو همچنان تو بغلش بودی
خواستی از بغلش پایین بیای که مانعت شد: کی گفته بیای پایین؟
با تمام حرصی که داشت به چشمات خیره شد : قرار نیست هر بار حرصی شدم بهت خیره شم آرومم کنی! دلیل نمیشه اصلا! چشمات چرا باید اتیشمو خاموش کنن؟؟ اصلا...
صدای ترمز ماشین جلوی پایش کلامش رو قطع کرد
بلافاصله تورو توی ماشین گذاشت و خودش سوار شد
بی وقفه استارت زد و حرکت کرد
با سرعت خیلی بالایی میروند و این باعث شده بود بترسی
پاهات رو روی پاهای خودش که داشت رانندگی میکرد گذاشت و دست تتو دارش روی پات حرکت داد
بیقرار بودنش از چشماش معلوم بود
دقایقی نگذشته بود که توی خیابون تاریک کنار زد و ترمز کرد
به سمتت برگشت و لبشو گاز محکمی گرفت
وحشیانه به طرفت حمله ور شد و لبات رو به اسارت گرفت
طوری میبوسیدت که هر لحظه انگار لبت کنده میشد
با این که هنوز هم تشنه لبات بود ازت فاصله گرفت
و نگاهشو به گردنت داد
بدون مکث مارک های کوچیک و قرمز رنگی روی گردنت نقاشی کرد که انگار امضای کارش بود
ازت فاصله گرفت و بهت خیره شد: اینم از این که همه بدونن برای خودمی تا بیخودی نزدیکت نشن شکلات کوچولو!
۲۵.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.