کیش و مات
کیش و مات
پارت 22
ارسلان
خیلی اصبی بودم ولی وقتی شنیدم که گفت ارسلان، نه بابا ناراحت نمیشه بیشتر اصبی شدم جون فکر کردم برام ارزشی قائل نیست و بهم اهمیت نمیده بلافاصله رفتم کارای مرخصی خودم رو انجام دادم و از اونجا رفتم سوار ماشین شدم قافل از اینکه قرار جه اتفاقی بیفته
دیانا
وقتی تلفن رو قطع کردم رفتم تو اتاق پیش بجه ها وقتی وارد شدم دیدم ارسلان نیست.
دیانا : ارسلان کو
ممد : گفت میاد پیش تو
دیانا : چرا گذاشتین اگه بلایی سرش بیاد چی
بچه ها : مگه جی شده
همه جریان رو براشون تعریف کردم
ممد : خب من زنگ میزنم ارسلان ببینم کجاست امیدوارم جواب بده
منم همین جور گریه میکردم چون اون تازه خوب شده بود
رضا : خدا کنه بلایی سرش نیاد
دیانا (با جیغ) : خفه شو رضا خفه شو
ستایش : رضا ببند اون دهنتو به جای انرژی مثبت انرژی منفی میدی
متین
خیلی خوش حال بودم چون قرار بود دیانا رو ببینم و هر وقت بهش فکر میکردم ذوقم بیشتر میشد دیگه مال خودم میکردمش و نمیزاشتم حتی ارسلان بهش نزدیک بشه توی این 6 ماه که یه کشور دیگه بودم هر روز به دیانا فکر میکردم و عکسای دونفریمون رو نگاه میکردم توی این مدت یه دوست پیدا کرده بودم به اسم امیر که لقبش امیر روز بود پسر خوب و خوشگلی بود و کلی خاطرخواه داشت اما به هیچ کدوم پا نمیداد و بیشتر از همین قضیه خوشم میومد اونم قرار بود با من بیاد اون سنگ صبورم بود و میتونستم همه جی رو براش تعریف کنم و همه جی رو راجب دیانا بهش گفته بودم و اون با من زندگی میکرد
امیر : متین
متین : جانم
امیر : غذا چی سفارش بدیم
متین : هر چی دلت خواست برای منم سفارش بده
امیر : اوکی
پارت 22
ارسلان
خیلی اصبی بودم ولی وقتی شنیدم که گفت ارسلان، نه بابا ناراحت نمیشه بیشتر اصبی شدم جون فکر کردم برام ارزشی قائل نیست و بهم اهمیت نمیده بلافاصله رفتم کارای مرخصی خودم رو انجام دادم و از اونجا رفتم سوار ماشین شدم قافل از اینکه قرار جه اتفاقی بیفته
دیانا
وقتی تلفن رو قطع کردم رفتم تو اتاق پیش بجه ها وقتی وارد شدم دیدم ارسلان نیست.
دیانا : ارسلان کو
ممد : گفت میاد پیش تو
دیانا : چرا گذاشتین اگه بلایی سرش بیاد چی
بچه ها : مگه جی شده
همه جریان رو براشون تعریف کردم
ممد : خب من زنگ میزنم ارسلان ببینم کجاست امیدوارم جواب بده
منم همین جور گریه میکردم چون اون تازه خوب شده بود
رضا : خدا کنه بلایی سرش نیاد
دیانا (با جیغ) : خفه شو رضا خفه شو
ستایش : رضا ببند اون دهنتو به جای انرژی مثبت انرژی منفی میدی
متین
خیلی خوش حال بودم چون قرار بود دیانا رو ببینم و هر وقت بهش فکر میکردم ذوقم بیشتر میشد دیگه مال خودم میکردمش و نمیزاشتم حتی ارسلان بهش نزدیک بشه توی این 6 ماه که یه کشور دیگه بودم هر روز به دیانا فکر میکردم و عکسای دونفریمون رو نگاه میکردم توی این مدت یه دوست پیدا کرده بودم به اسم امیر که لقبش امیر روز بود پسر خوب و خوشگلی بود و کلی خاطرخواه داشت اما به هیچ کدوم پا نمیداد و بیشتر از همین قضیه خوشم میومد اونم قرار بود با من بیاد اون سنگ صبورم بود و میتونستم همه جی رو براش تعریف کنم و همه جی رو راجب دیانا بهش گفته بودم و اون با من زندگی میکرد
امیر : متین
متین : جانم
امیر : غذا چی سفارش بدیم
متین : هر چی دلت خواست برای منم سفارش بده
امیر : اوکی
۵۲.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.