کیش و مات
کیش و مات
پارت 24
ممد
دیانا بعد حرفش یه دفعه بیهوش شد من دویدم سمتش و اسمش رو صدا زدم سریع بلندش کردم و داد میزدم و پرستار ها رو صدا میزدم بردمش داخل اتاق و بهش سرم زدن از یه طرفم دخترا جیغ و گریه راه انداخته بودن وضعیت قاراشمیشی بود
رومینا ( با گریه) : ابجی بیچارم
المیرا (با گریه ) : اگه اون چیزیش بشه من زنده نمیمونم
ستایش ( با گریه) خواهر بیچاره من شانس نداره
واقعا دیگه اصبی شده بودم از یه طرف دیانا از یه طرف ارسلان از یه طرف دخترا توی همین فکر بودم که همه دویدن سمت ستایش
رضا( با گریه) : عشقم تو رو خدا چشات رو باز کن اگه توریت بشه من میمیرم و مهراب رفت دکتر خبر کنه و رضا ستایش رو برد داخل اتاق و به ستایشم سرم زدن
مهراب : 😂😂
بچه ها : چرا میخندی
مهراب : قیافه دخترا 😂😂
پسرا : 😂😂
فرزاد : وای برید خودتون رو تو اینه ببینین 😂😂
دخترا وقتی به هم نگاه کردن جیغ زدن و شیش متر پریدن هوا و ما همین جوری میخندیدیم انگاری خدا میخواست بهمون نشون بده توی بدترین لحظه ها هم میشه خندید دخترا خط چشماشون ریخته بود رژشون پخش شده بود شده بودن مثل جن 😂😂
مهراب
دیدم حال بچه ها خیلی بد بود همه اصبی و ناراحت بودن که یه دفعه قیافه دخترا رو دیدم وای یه قیافه ای داشتن که نگو و زدم زیر خنده و بجه ها هم همراهی کردن بلاخره موفق شدم که بخندونمشون
ارسلان
وقتی بهوش اومدم سرم خیلی درد میکرد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که لوکیشنم رو برای ممد فرستادم و بعد دوباره سیاهی مطلق
ممد
داشتیم میخندیدیم که گوشیم پیام اومد دیدم ارسلان و با خوشحالی داد گفتم : بجه ها ارسلان لوکیشن فرستاده بدویین بریم
پارت 24
ممد
دیانا بعد حرفش یه دفعه بیهوش شد من دویدم سمتش و اسمش رو صدا زدم سریع بلندش کردم و داد میزدم و پرستار ها رو صدا میزدم بردمش داخل اتاق و بهش سرم زدن از یه طرفم دخترا جیغ و گریه راه انداخته بودن وضعیت قاراشمیشی بود
رومینا ( با گریه) : ابجی بیچارم
المیرا (با گریه ) : اگه اون چیزیش بشه من زنده نمیمونم
ستایش ( با گریه) خواهر بیچاره من شانس نداره
واقعا دیگه اصبی شده بودم از یه طرف دیانا از یه طرف ارسلان از یه طرف دخترا توی همین فکر بودم که همه دویدن سمت ستایش
رضا( با گریه) : عشقم تو رو خدا چشات رو باز کن اگه توریت بشه من میمیرم و مهراب رفت دکتر خبر کنه و رضا ستایش رو برد داخل اتاق و به ستایشم سرم زدن
مهراب : 😂😂
بچه ها : چرا میخندی
مهراب : قیافه دخترا 😂😂
پسرا : 😂😂
فرزاد : وای برید خودتون رو تو اینه ببینین 😂😂
دخترا وقتی به هم نگاه کردن جیغ زدن و شیش متر پریدن هوا و ما همین جوری میخندیدیم انگاری خدا میخواست بهمون نشون بده توی بدترین لحظه ها هم میشه خندید دخترا خط چشماشون ریخته بود رژشون پخش شده بود شده بودن مثل جن 😂😂
مهراب
دیدم حال بچه ها خیلی بد بود همه اصبی و ناراحت بودن که یه دفعه قیافه دخترا رو دیدم وای یه قیافه ای داشتن که نگو و زدم زیر خنده و بجه ها هم همراهی کردن بلاخره موفق شدم که بخندونمشون
ارسلان
وقتی بهوش اومدم سرم خیلی درد میکرد تنها کاری که تونستم بکنم این بود که لوکیشنم رو برای ممد فرستادم و بعد دوباره سیاهی مطلق
ممد
داشتیم میخندیدیم که گوشیم پیام اومد دیدم ارسلان و با خوشحالی داد گفتم : بجه ها ارسلان لوکیشن فرستاده بدویین بریم
۲۶.۵k
۲۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.