کیش و مات
کیش و مات
پارت 23
ارسلان
سوار ماشین شدم و اهنگ گذاشتم
اهنگ پس من جی بیب وانتونز و باهاش میخوندم سرعت بالا میرفتم چون ساعت 12 شب بود خیابون ها خلوت بود و منم 120 تا سرعت میرفتم و گریه میکردم بارون شدیدی هم گرفته بود جوری که برف پاک کن جواب نمیداد و منم به خاطر گریه چشام خوب نمیدید به خاطر همین گفتم سرعتم رو کم کنم اما هر چقدر ترمز گرفتم نمیشد و یه دفعه همه جا سیاه شد.
دیانا
نشسته بودم گریه میکردم خدا خدا میکردم ارسلان چیزیش نشه ساعت 2 شب بود و ازش خبری نبود اون هر وقت دستش رو میبرید دست منم درد میگرفت حتی با این که اون خونه خودش بود و من خونه خودم یاد اون روز افتادم
(فلش بک)
داشتم کتاب میخودندم که یه دفعه انگشت اشارم تیر کشید گفتم نکنه ارسلان چیزیش شده و زنگ زدم ارسلان
دیانا : ارسلان خوبی
ارسلان : اره چطور
دیانا : انگشت اشارت رو بریدی نه؟
ارسلان : تو از کجا فهمیدی؟
دیانا : الکی نیست که میگن ما یه روحیم تو دوتا کالبد یه دفعه انگشت اشارم تیر کشید گفتم نکنه چیزیت شده
ارسلان : به خاطر همینه انقدر دوست دارم
(در زمان حال)
توی همین فکر بودم که قلبم تیر کشید گفتم نکنه ارسلان چیزیش شده و دویدیم پیش پسرا
دیانا : ارسلان،. ارسلان یه جیزیش شده
پسرا : چی شده
دیانا : نشسته بودم که قلبم تیر کشید و خودتونم میدونید وقتی ارسلان چیزیش میشه من حس میکنم
رضا : بچه ها راست میگه هر وقت ارسلان جیزیش میشد با اینکه پیشش نبود میفهمید
زنگ بزنید ارسلان
اما من دیگه چیزی نفهمیدم و اخرین جیزی که فهمیدم این بود که ممد دویید طرفم و اسمم رو صدا زد
متین
متین : امیر خیلی خوش حالم فردا قراره عشقمو بعد 6 ماه از نزدیک ببینم
امیر : اروم باش میترسم از خوشحال سکته کنی بچه
متین : وای خدا خیلی خوشحالم
اهنگ شاد گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن
امیر هم میخندید
متین : نمیدونم قرمو کجا بریزم
امیر : همین جا همین جا 😂😂
متین : امیر بیا وسط
و امیر هم شروع کرد به رقصیدن
امیر : تا حالا انقدر خوشحال ندیده بودمت این دیانا رو خدا خیر بده که باعث شد تو این مدلی بخندی
متین : حالا ببین وقتی ببینمش چیکار میکنم
امیر : هیجی همون جا از خوشحالی سکته میکنی فقط سکته نکن بیافت رو دستم حوصله مریض داری ندارم اصلا
پارت 23
ارسلان
سوار ماشین شدم و اهنگ گذاشتم
اهنگ پس من جی بیب وانتونز و باهاش میخوندم سرعت بالا میرفتم چون ساعت 12 شب بود خیابون ها خلوت بود و منم 120 تا سرعت میرفتم و گریه میکردم بارون شدیدی هم گرفته بود جوری که برف پاک کن جواب نمیداد و منم به خاطر گریه چشام خوب نمیدید به خاطر همین گفتم سرعتم رو کم کنم اما هر چقدر ترمز گرفتم نمیشد و یه دفعه همه جا سیاه شد.
دیانا
نشسته بودم گریه میکردم خدا خدا میکردم ارسلان چیزیش نشه ساعت 2 شب بود و ازش خبری نبود اون هر وقت دستش رو میبرید دست منم درد میگرفت حتی با این که اون خونه خودش بود و من خونه خودم یاد اون روز افتادم
(فلش بک)
داشتم کتاب میخودندم که یه دفعه انگشت اشارم تیر کشید گفتم نکنه ارسلان چیزیش شده و زنگ زدم ارسلان
دیانا : ارسلان خوبی
ارسلان : اره چطور
دیانا : انگشت اشارت رو بریدی نه؟
ارسلان : تو از کجا فهمیدی؟
دیانا : الکی نیست که میگن ما یه روحیم تو دوتا کالبد یه دفعه انگشت اشارم تیر کشید گفتم نکنه چیزیت شده
ارسلان : به خاطر همینه انقدر دوست دارم
(در زمان حال)
توی همین فکر بودم که قلبم تیر کشید گفتم نکنه ارسلان چیزیش شده و دویدیم پیش پسرا
دیانا : ارسلان،. ارسلان یه جیزیش شده
پسرا : چی شده
دیانا : نشسته بودم که قلبم تیر کشید و خودتونم میدونید وقتی ارسلان چیزیش میشه من حس میکنم
رضا : بچه ها راست میگه هر وقت ارسلان جیزیش میشد با اینکه پیشش نبود میفهمید
زنگ بزنید ارسلان
اما من دیگه چیزی نفهمیدم و اخرین جیزی که فهمیدم این بود که ممد دویید طرفم و اسمم رو صدا زد
متین
متین : امیر خیلی خوش حالم فردا قراره عشقمو بعد 6 ماه از نزدیک ببینم
امیر : اروم باش میترسم از خوشحال سکته کنی بچه
متین : وای خدا خیلی خوشحالم
اهنگ شاد گذاشتم و شروع کردم به رقصیدن
امیر هم میخندید
متین : نمیدونم قرمو کجا بریزم
امیر : همین جا همین جا 😂😂
متین : امیر بیا وسط
و امیر هم شروع کرد به رقصیدن
امیر : تا حالا انقدر خوشحال ندیده بودمت این دیانا رو خدا خیر بده که باعث شد تو این مدلی بخندی
متین : حالا ببین وقتی ببینمش چیکار میکنم
امیر : هیجی همون جا از خوشحالی سکته میکنی فقط سکته نکن بیافت رو دستم حوصله مریض داری ندارم اصلا
۱۰.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.