ات وای من چرا این کارو کردم چرا گذاشتم ویس بمونه

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟖

ات: «وای… من چرا این کارو کردم؟! چرا گذاشتم ویس بمونه؟!»(😳)

مینا: «چون اسکلی از همون اول می‌گفتم این دیوونه‌س! کوک، پاکش کن دیگه! »(😡)


کوک: «هه… چرا باید پاک کنم؟ مگه نمی‌دونی؟ این لحظه‌های خاصن که آدم نگه می‌داره. و من همه‌ی لحظه‌های ات رو می‌خوام. همه‌شو.»


ات: «وایستا… یعنی چی همه‌شو؟»(😳)


کوک: «یعنی هر عکسی که می‌فرستی، هر ویسی… حتی هر ناله‌ای. من ذخیره می‌کنم. چون تو… مال منی.»


مینا: «اوه… چه گوهااا نکشیمون ماله منی» (گگگ)

ات: «خب… ولی راستشو بگم… وقتی گفت مال منی… یه جوری شدم.»(😬)

مینا: «ات عقلتو از دست دادی؟!»

کوک: «هه… نگران نباش مینا. تو لازم نیست چیزی رو بفهمی. این فقط بین من و اته. تو فقط نگاه کن… ببین چطور کم‌کم همه‌چی دست من میاد.»

مینا: «چشم دکتر بهرام وایمیسم نگاه میکنم قشنگگگ فر بزنی به زندگی دوستم چشمم …»(😡)

ات: « 😳…»

اون شب ات تا ساعت‌ها به ویس خودش فکر می‌کرد. هم خجالت می‌کشید، هم ته دلش یه حس عجیب داشت.
و کوک داشت آروم‌آروم نقشه‌هاشو می‌کشید.
دیدگاه ها (۱)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟗کوک: «ات....»ات: «جان؟ »(😳)ک...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟕کوک: «خب… حالا نوبت منه. ات،...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟔کوک: «خب… اولین سوال تیم برت...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟕کوک: «خب… حالا نوبت منه. ات،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط