Devil...
Devil...
پارت بیست و سوم
_______________
چشماش رو باز کرد که صورت ا.ت رو دید
نگاهی به کمرش انداخت دست هایش کوچیک دور کمر کوک بود و محکم گرفته بودش... داخل جثه بزرگ جونگکوک غرق شده بود لبخند آرومی زد ...آروم دست هایش رو از دور کمر خودش برداشت و وارد دستشویی شد و بعد از انجام دادن کار های لازم بیرون اومد و بی و سر و صدا از اتاق بیرون رفت...پسر ها رو روی میز دید که دارن غذا میخورن
_چرا ما رو برای صبحانه بیدار نکردید ؟!
یونگی نگاهی به جونگکوک بعد به ساعت کرد
یونگی:الان دیگه باید ناهار بخوری
_مگه ساعت چنده ؟!
جیهوپ: ساعت دو ....
نامجون:ا.ت تو اتاق توعه ؟!
_اوهوم...خودش اومد من به زور نبردمش...برای چی؟!
تهیونگ:هیچی صبح رفتم اتاقش صداش کنم ولی نبود ...فکر کردم رفته بیرون ولی بادیگارد ها گفتن کسی از عمارت بیرون نرفته
_خب شلمغر اتاق من رو میدیدی
ته:دیدم ولی نبود
_چرا بود...ولی اونقدر کوچیکه که تو بغلم گم شده بود ...خودم اول بیدار شدم ندیدمش...
همه زدن زیر خنده
بعد از دو سه دقیقه پسرا از سر میز بلند شدن ...جونگکوک تازه داشت غذا میخورد که ا.ت اومد پایین
نگاهی بهش کرد...
_بیا غذا بخور ...
ا.ت روی صندلی روبرو جونگکوک نشست...
_چرا موهات رو خشک نکردی ؟!
ات:سشوار رو پیدا نکردم...تازه میخوام ببافم که حالت دار بشه ...
_ولی سشوار روی میز بود...کور شد رفت (جمله آخر رو زیر لب گفت)
همینجوری داشتم غذا میخوردم که چشمم به ا.ت خورد تند تند داشت غذا میخورد ...
ویو ا.ت
داشتم غذا میخوردم که ظرف غذا جلوم اومد
نگاهی کردم که دیدم ظرف جونگکوکه که آروم سمتم فرستاده بود
_بازم غذا هست ...هول نکن بیا غذا منم بخور (سعی در نخندیدن)
ات:کی حالا هول کرد الان باب اسفنجی میده میخوام برم ببینم
_ها؟!...خب برو جلو تلویزیون بخور الان گیر میکنه تو گلوت
ات: نه من اینکارم....عادت کردم تند تند غذا بخورم ...
همون موقع که ا.ت این جمله رو گفت غذا تو گلوش گیر کرد... جونگکوک هول زده سمت سینک رفت و یه لیوان گرفت و به ا.ت داد
ات:این...این خالیه احمق
جونگکوک نگاهی به لیوان کرد اصلا یادش رفته بود آب بریزه ...پس برگشت و لیوان آب رو بهش داد
همینکه آب رو خورد و تمام شد جونگکوک زد زیر خنده
_(خنده در حد مردن)....مین اینکارم نیگران نباش(داره اداش رو در میاره برای همین اینجوری نوشتم)
ات:یاا ادای من رو درنیار
_برو بابا فسقلی....
جونگکوک همینجوری که میخندید از آشپزخونه بیرون رفت ...
کنار پسر ها روی مبل نشست ا.ت که اومد کوک لب زد
_بزنید باب اسفنجی یه کار بلد فسقلی میخواد کارتون ببینه
ا.ت بطری پلاستیکی که دستش بود رو سمتش پرت کرد که داد جین در اومد
جین:آییی سرمممم
ا.ت:.....
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake#JK
پارت بیست و سوم
_______________
چشماش رو باز کرد که صورت ا.ت رو دید
نگاهی به کمرش انداخت دست هایش کوچیک دور کمر کوک بود و محکم گرفته بودش... داخل جثه بزرگ جونگکوک غرق شده بود لبخند آرومی زد ...آروم دست هایش رو از دور کمر خودش برداشت و وارد دستشویی شد و بعد از انجام دادن کار های لازم بیرون اومد و بی و سر و صدا از اتاق بیرون رفت...پسر ها رو روی میز دید که دارن غذا میخورن
_چرا ما رو برای صبحانه بیدار نکردید ؟!
یونگی نگاهی به جونگکوک بعد به ساعت کرد
یونگی:الان دیگه باید ناهار بخوری
_مگه ساعت چنده ؟!
جیهوپ: ساعت دو ....
نامجون:ا.ت تو اتاق توعه ؟!
_اوهوم...خودش اومد من به زور نبردمش...برای چی؟!
تهیونگ:هیچی صبح رفتم اتاقش صداش کنم ولی نبود ...فکر کردم رفته بیرون ولی بادیگارد ها گفتن کسی از عمارت بیرون نرفته
_خب شلمغر اتاق من رو میدیدی
ته:دیدم ولی نبود
_چرا بود...ولی اونقدر کوچیکه که تو بغلم گم شده بود ...خودم اول بیدار شدم ندیدمش...
همه زدن زیر خنده
بعد از دو سه دقیقه پسرا از سر میز بلند شدن ...جونگکوک تازه داشت غذا میخورد که ا.ت اومد پایین
نگاهی بهش کرد...
_بیا غذا بخور ...
ا.ت روی صندلی روبرو جونگکوک نشست...
_چرا موهات رو خشک نکردی ؟!
ات:سشوار رو پیدا نکردم...تازه میخوام ببافم که حالت دار بشه ...
_ولی سشوار روی میز بود...کور شد رفت (جمله آخر رو زیر لب گفت)
همینجوری داشتم غذا میخوردم که چشمم به ا.ت خورد تند تند داشت غذا میخورد ...
ویو ا.ت
داشتم غذا میخوردم که ظرف غذا جلوم اومد
نگاهی کردم که دیدم ظرف جونگکوکه که آروم سمتم فرستاده بود
_بازم غذا هست ...هول نکن بیا غذا منم بخور (سعی در نخندیدن)
ات:کی حالا هول کرد الان باب اسفنجی میده میخوام برم ببینم
_ها؟!...خب برو جلو تلویزیون بخور الان گیر میکنه تو گلوت
ات: نه من اینکارم....عادت کردم تند تند غذا بخورم ...
همون موقع که ا.ت این جمله رو گفت غذا تو گلوش گیر کرد... جونگکوک هول زده سمت سینک رفت و یه لیوان گرفت و به ا.ت داد
ات:این...این خالیه احمق
جونگکوک نگاهی به لیوان کرد اصلا یادش رفته بود آب بریزه ...پس برگشت و لیوان آب رو بهش داد
همینکه آب رو خورد و تمام شد جونگکوک زد زیر خنده
_(خنده در حد مردن)....مین اینکارم نیگران نباش(داره اداش رو در میاره برای همین اینجوری نوشتم)
ات:یاا ادای من رو درنیار
_برو بابا فسقلی....
جونگکوک همینجوری که میخندید از آشپزخونه بیرون رفت ...
کنار پسر ها روی مبل نشست ا.ت که اومد کوک لب زد
_بزنید باب اسفنجی یه کار بلد فسقلی میخواد کارتون ببینه
ا.ت بطری پلاستیکی که دستش بود رو سمتش پرت کرد که داد جین در اومد
جین:آییی سرمممم
ا.ت:.....
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JUNGKOOK#fake#JK
۱۷.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.