پارت۱۰
#پارت۱۰
تهیونگ: خب بزار اول بشینیم رو مبل بعدش همه چیزو از اول میگم.
سوهو برادر ناتنی منه... یعنی بود.
و بابای هر دوتامون هم مافیا بودن.
سوهو منو دوست نداشت به معنای کامل اون ازم متنفر بود.
مامان و بابامون میخواستن منو تو باهم ازدواج کنیم و ما هم همو دوست داشتیم.
برای همین هم تو، تو خونه ما میموندی و این اتاق.... این اتاق هر دومون بود.
یه روز که مامان و بابامون خونه نبودن و تو هم پیش دوستت بودی سوهو بهم حمله کرد و فکر کنم اون روز بزرگترین دعوامون بود و فهمیدم که اونم ازت خوشش میومد.
و این باعث شروع دشمنی من با اون شد.
فقط چند روز به روز عروسیمون مونده بود که
سوهو مامان و باباتو کشت.
ات: یعنی اونی که مامان و بابامو کشت تو نبودی؟سوهو بود؟ ( بغض)
تهیونگ: ات من چرا باید مامان و بابای کسی رو که دوسش داشتم رو می کشتم؟
ات: اما....تو گفتی سوهو هم از من خوشش میومد. اون چرا پس مامان و بابامو کشت؟؟؟
تهیونگ: اون حتی به مامان و بابای خودش هم رحم نکرد اون وقت همچین حرکتی ازش بعید نبود.
تهیونگ: بعد از اینکه مامان و بابام فهمیدن سوهو این کارو کرده....بدون وقف عمر اونارو هم اونجا تموم کرد.( بغض)
میخواستم بقیه حرفم رو هم بزنم که ات بغلم کرد.
ات: ادامه بده.
تهیونگ: برای اینکه به ما کاری نکنه از عمارت خارج شدیم. داشتیم تو خیابون میدویدیم که یه ماشین که راننده نداشت با تو......
ات: برخورد کرد و من اونجوری حافظمو از دست دادم؟
به ات خیره شدم بازم میخواست گریه کنه.
محکم تو بغلم گرفتمش و به حرفم ادامه دادم.
تهیونگ: اره..... تو بیمارستان بودیم.
تو، تو اتاق عمل بودی.
من یه لحظه رفتم یه دستشویی و اومد که دیدم تورو از اتاق عمل اوردن و بردنت به یه اتاق دیگه.چشمم به سوهو افتاد که رفت به اتاقی که تورو بردن.
باعجله رفتم اونجا اما ادماش اجازه ندادن برم داخل اتاق.
خیلی عصبی بودم. اونا رو به زور کنار زدم و رفتم اتاق که دیدم سوهو داره واست داستان میبافه و از اون روز تو فکر کردی من مامان و باباتو کشتم و سوهو یه ادم بی ازاره.
ات: اینجاها یادمه. حتی تو به من همه چیزو از اول توضیح دادی و گفتی که من با تو بودم اما من احمق حرفتو باور نکردم( گریه)
تهیونگ: ات... اینا که تقصیر تو نبود . تو از هیچی خبر نداشتی.
تهیونگ: تو تصمیم گرفتی با سوهو زندگی کنی. منم مجبور شدم چیزی نگم چون........
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
تهیونگ: خب بزار اول بشینیم رو مبل بعدش همه چیزو از اول میگم.
سوهو برادر ناتنی منه... یعنی بود.
و بابای هر دوتامون هم مافیا بودن.
سوهو منو دوست نداشت به معنای کامل اون ازم متنفر بود.
مامان و بابامون میخواستن منو تو باهم ازدواج کنیم و ما هم همو دوست داشتیم.
برای همین هم تو، تو خونه ما میموندی و این اتاق.... این اتاق هر دومون بود.
یه روز که مامان و بابامون خونه نبودن و تو هم پیش دوستت بودی سوهو بهم حمله کرد و فکر کنم اون روز بزرگترین دعوامون بود و فهمیدم که اونم ازت خوشش میومد.
و این باعث شروع دشمنی من با اون شد.
فقط چند روز به روز عروسیمون مونده بود که
سوهو مامان و باباتو کشت.
ات: یعنی اونی که مامان و بابامو کشت تو نبودی؟سوهو بود؟ ( بغض)
تهیونگ: ات من چرا باید مامان و بابای کسی رو که دوسش داشتم رو می کشتم؟
ات: اما....تو گفتی سوهو هم از من خوشش میومد. اون چرا پس مامان و بابامو کشت؟؟؟
تهیونگ: اون حتی به مامان و بابای خودش هم رحم نکرد اون وقت همچین حرکتی ازش بعید نبود.
تهیونگ: بعد از اینکه مامان و بابام فهمیدن سوهو این کارو کرده....بدون وقف عمر اونارو هم اونجا تموم کرد.( بغض)
میخواستم بقیه حرفم رو هم بزنم که ات بغلم کرد.
ات: ادامه بده.
تهیونگ: برای اینکه به ما کاری نکنه از عمارت خارج شدیم. داشتیم تو خیابون میدویدیم که یه ماشین که راننده نداشت با تو......
ات: برخورد کرد و من اونجوری حافظمو از دست دادم؟
به ات خیره شدم بازم میخواست گریه کنه.
محکم تو بغلم گرفتمش و به حرفم ادامه دادم.
تهیونگ: اره..... تو بیمارستان بودیم.
تو، تو اتاق عمل بودی.
من یه لحظه رفتم یه دستشویی و اومد که دیدم تورو از اتاق عمل اوردن و بردنت به یه اتاق دیگه.چشمم به سوهو افتاد که رفت به اتاقی که تورو بردن.
باعجله رفتم اونجا اما ادماش اجازه ندادن برم داخل اتاق.
خیلی عصبی بودم. اونا رو به زور کنار زدم و رفتم اتاق که دیدم سوهو داره واست داستان میبافه و از اون روز تو فکر کردی من مامان و باباتو کشتم و سوهو یه ادم بی ازاره.
ات: اینجاها یادمه. حتی تو به من همه چیزو از اول توضیح دادی و گفتی که من با تو بودم اما من احمق حرفتو باور نکردم( گریه)
تهیونگ: ات... اینا که تقصیر تو نبود . تو از هیچی خبر نداشتی.
تهیونگ: تو تصمیم گرفتی با سوهو زندگی کنی. منم مجبور شدم چیزی نگم چون........
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
۲۹.۰k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.