پارت۹
#پارت۹
گذاشتمش رو تخت که چشمم به دفتر خاطراتم روی تخت افتاد
بدبخت شدم! اون توشو خونده
من میخواستم حافظشو اروم اروم برگردونم اما الان همه چی به هم ریخت
این خیلی واسش خطرناکه.
بلاخره دکتر اومد.
به دکتر همه چیزو تعریف کردم.
دکتر گفت یکمی دیگه به هوش میاد.
بغض گلومو فشار میداد اخه چرا باید اینجوری میشد. اتاق ات به بالکن داشت رفتم اونجا تا هوا بخورم
Y/n:
با سر درد خیلی خیلی زیاد چشامو باز کردم که دیدم رو تختمم.
باورم نمیشه من من الان بیشتر چیزا یادمه
ولی بعضی چیزا رو نمیفهمم.
من چطوری سر از خونه مینهو دراوردم؟؟؟
به بالکن اتاق که دقت کردم دیدم یکی وایساده اونجا. حتما تهیونگه .باید همه چیزو بفهمم
با اینکه سرم هنوز گیج میرفت ولی خودمو رسوندم به تهیونگ. میخواستم بیوفتم برای همین دستمو گذاشتم رو شونش
Taehung:
یه چیزی رو شونم احساس کردم. یه لحظه قلبم از جاش در اومد. برگشتم دیدم اته
تهیونگ: ات تو.... تو کی بیدار شدی
ات: تهیونگ ازت یه خواهشی دارم.
به چشاش نگاه کردم اشکی شده بود. نزدیکش شدم.
تهیونگ: چه خواهشی؟
ازم یکمی دور شد.
ات: میشه همه چیزو از اول بهم توضیح بدی؟؟
تهیونگ: اما تو که بهم اعتماد نداری
ات: من الان بهت اعتماد دارم ولی به شرط اینکه راستشو بگی. بعدشم اگه دروغ بگی یه روزی این رو هم میفهمم.
تهیونگ: قول میدم که دروغ نمیگم.
ات: پس منتظرم
تهیونگ:......
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
گذاشتمش رو تخت که چشمم به دفتر خاطراتم روی تخت افتاد
بدبخت شدم! اون توشو خونده
من میخواستم حافظشو اروم اروم برگردونم اما الان همه چی به هم ریخت
این خیلی واسش خطرناکه.
بلاخره دکتر اومد.
به دکتر همه چیزو تعریف کردم.
دکتر گفت یکمی دیگه به هوش میاد.
بغض گلومو فشار میداد اخه چرا باید اینجوری میشد. اتاق ات به بالکن داشت رفتم اونجا تا هوا بخورم
Y/n:
با سر درد خیلی خیلی زیاد چشامو باز کردم که دیدم رو تختمم.
باورم نمیشه من من الان بیشتر چیزا یادمه
ولی بعضی چیزا رو نمیفهمم.
من چطوری سر از خونه مینهو دراوردم؟؟؟
به بالکن اتاق که دقت کردم دیدم یکی وایساده اونجا. حتما تهیونگه .باید همه چیزو بفهمم
با اینکه سرم هنوز گیج میرفت ولی خودمو رسوندم به تهیونگ. میخواستم بیوفتم برای همین دستمو گذاشتم رو شونش
Taehung:
یه چیزی رو شونم احساس کردم. یه لحظه قلبم از جاش در اومد. برگشتم دیدم اته
تهیونگ: ات تو.... تو کی بیدار شدی
ات: تهیونگ ازت یه خواهشی دارم.
به چشاش نگاه کردم اشکی شده بود. نزدیکش شدم.
تهیونگ: چه خواهشی؟
ازم یکمی دور شد.
ات: میشه همه چیزو از اول بهم توضیح بدی؟؟
تهیونگ: اما تو که بهم اعتماد نداری
ات: من الان بهت اعتماد دارم ولی به شرط اینکه راستشو بگی. بعدشم اگه دروغ بگی یه روزی این رو هم میفهمم.
تهیونگ: قول میدم که دروغ نمیگم.
ات: پس منتظرم
تهیونگ:......
#بی_تی_اس #فیک #تهیونگ #کیپاپ #کیم_تهیونگ #تب_پستی #حمایت
@jin.hoo_18
@jin.hoo_18
۴۴.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.