رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۹۹
ماهور
رادوین: میدونی الان کلی خوشحالم؟
+چرا!؟
رادوین: سه هفته!شاید همین کافی باشه برای تموم شدن ماجرا!
+کافی نیست! با یکم جنس فروختن نمیشه بدترشو میخوایم! در ضمن از کجا معلوم اون مرتیکه سرکارش نذاشته باشه؟خیلیم عصبی بود شروین
رادوین : اینم هست! خب شیدا چی؟ بنظرت خبر نداره از چیزی؟
+اونم که همین حرفایی بود که دختر گفتن!هیچی دیگه گویا باید صبر کرد تا موعدش برسه!
رادوین:خب توهم باید یکم با لطافت تر رفتار کنی باهاشون دیگه! خصوصا با شروین!
+ها از فردا میرم میگم داداش نداشتم اصا من میخوام بشم راننده شخصیت یا محافظت
رادوین خندید: چقدم بهت برمیخوره! لازم باشه اره باید خیلی کارا بکنیم
+من خودمو یجور دیگه ثابت میکنم این مسخره بازیا به کنار!
رادوین: اوه داداشمونو ببین چی تو سرته؟!
+می بینی!
رادوین نگاه کنجکاوی بهم کرد:شب بخیر بگیربخواب
+همچنین
یک هفته بعد
ترانه
زود بیدار شدم یه تیشرت سفید شلوار صورتی چرک پوشیدمو یکم ارایش کردم روشنک حموم بود
خب هنوز موقع صبحونه نیست! برم دست ب کار شم
رفتم تو آشپزخونه
آشپز: تو چرا؟!
_ببخشید؟!
آشپز: میگم تو چرا میخوای درست کنی؟! خودشیرینی؟! فکر نکن میتونی اینجا بمونی تاریخ انقضای هرکسی برای رئیس زیاد زیادش یه هفته س! پس الکی خودتو به زحمت ننداز
_به شما مربوط نیست!
زنه داشت همینجوری حرف میزد که شیدا خانومم اومد: چ خبرتونه؟!
زنه: خانوم این دختر خیلی رو داره
شیدا با پوزخندنگام کرد: اگه میخوای کار بندازی گردنش اشکالی نداره باید بهت کمک کنه شخص خاصی نیست!
عصبانی بهش نگا میکردم
_تو چته هان؟ بد داری میسوزی عزیزم
شیدا: ترانه قبول کن! نه داداشم نه ماهور هیچی مال تو نیست! دیگه از توهمات خودت بیا بیرون حالام برو اون ظرفا رو بشور عزیزم!
عزیزمو عمدا کشدار گفت! وای شیدا خانوم پس دیگه باید منم بهت نشون بدم اگه بخوام همه چیز مال منه!
_ خیلی دوسداری میتونی خودت بشوری!
داشتم میرفتم بیرون که صدام زد: ترانه کاری که گفتم و انجام میدی! از این به بعدم اینجا به این خانوم کمک میکنی هرکاری بخواد انجام میدی!
شروین جلوم قرار گرفت: چ خبرتونه؟!
هلش دادم
_برو کنار اینجا این از خودراضی بودن عادیه توعم که هه!
شروین: شیدا چی شده!
حالا نوبت منه دیگه! بشینو تماشا کن شیدا خانوم
همه بچه ها داشتن به بحث ما گوش میدادن
شروین دستموگرفته بود ک نرم!
_ول کن! حوصله رئیس بازیای خواهرتو ندارم
شیدا:مث اینکه یادت رفته کی هستی و اینجا خونه ی کیه!
شروین: توعم مث اینکه یادت رفته اینحا خونه ی منه!
شیدا با جدیت اومد سمتمون: الان داری طرف اینو میگیری؟!در حد یه خدمتکار همین!
عصبانی دستمو از دست شروین کشیدم بیرون رفتم بالا ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #زیبا #جذاب #عاشقانه #عشق #دخترونه #شیک
ماهور
رادوین: میدونی الان کلی خوشحالم؟
+چرا!؟
رادوین: سه هفته!شاید همین کافی باشه برای تموم شدن ماجرا!
+کافی نیست! با یکم جنس فروختن نمیشه بدترشو میخوایم! در ضمن از کجا معلوم اون مرتیکه سرکارش نذاشته باشه؟خیلیم عصبی بود شروین
رادوین : اینم هست! خب شیدا چی؟ بنظرت خبر نداره از چیزی؟
+اونم که همین حرفایی بود که دختر گفتن!هیچی دیگه گویا باید صبر کرد تا موعدش برسه!
رادوین:خب توهم باید یکم با لطافت تر رفتار کنی باهاشون دیگه! خصوصا با شروین!
+ها از فردا میرم میگم داداش نداشتم اصا من میخوام بشم راننده شخصیت یا محافظت
رادوین خندید: چقدم بهت برمیخوره! لازم باشه اره باید خیلی کارا بکنیم
+من خودمو یجور دیگه ثابت میکنم این مسخره بازیا به کنار!
رادوین: اوه داداشمونو ببین چی تو سرته؟!
+می بینی!
رادوین نگاه کنجکاوی بهم کرد:شب بخیر بگیربخواب
+همچنین
یک هفته بعد
ترانه
زود بیدار شدم یه تیشرت سفید شلوار صورتی چرک پوشیدمو یکم ارایش کردم روشنک حموم بود
خب هنوز موقع صبحونه نیست! برم دست ب کار شم
رفتم تو آشپزخونه
آشپز: تو چرا؟!
_ببخشید؟!
آشپز: میگم تو چرا میخوای درست کنی؟! خودشیرینی؟! فکر نکن میتونی اینجا بمونی تاریخ انقضای هرکسی برای رئیس زیاد زیادش یه هفته س! پس الکی خودتو به زحمت ننداز
_به شما مربوط نیست!
زنه داشت همینجوری حرف میزد که شیدا خانومم اومد: چ خبرتونه؟!
زنه: خانوم این دختر خیلی رو داره
شیدا با پوزخندنگام کرد: اگه میخوای کار بندازی گردنش اشکالی نداره باید بهت کمک کنه شخص خاصی نیست!
عصبانی بهش نگا میکردم
_تو چته هان؟ بد داری میسوزی عزیزم
شیدا: ترانه قبول کن! نه داداشم نه ماهور هیچی مال تو نیست! دیگه از توهمات خودت بیا بیرون حالام برو اون ظرفا رو بشور عزیزم!
عزیزمو عمدا کشدار گفت! وای شیدا خانوم پس دیگه باید منم بهت نشون بدم اگه بخوام همه چیز مال منه!
_ خیلی دوسداری میتونی خودت بشوری!
داشتم میرفتم بیرون که صدام زد: ترانه کاری که گفتم و انجام میدی! از این به بعدم اینجا به این خانوم کمک میکنی هرکاری بخواد انجام میدی!
شروین جلوم قرار گرفت: چ خبرتونه؟!
هلش دادم
_برو کنار اینجا این از خودراضی بودن عادیه توعم که هه!
شروین: شیدا چی شده!
حالا نوبت منه دیگه! بشینو تماشا کن شیدا خانوم
همه بچه ها داشتن به بحث ما گوش میدادن
شروین دستموگرفته بود ک نرم!
_ول کن! حوصله رئیس بازیای خواهرتو ندارم
شیدا:مث اینکه یادت رفته کی هستی و اینجا خونه ی کیه!
شروین: توعم مث اینکه یادت رفته اینحا خونه ی منه!
شیدا با جدیت اومد سمتمون: الان داری طرف اینو میگیری؟!در حد یه خدمتکار همین!
عصبانی دستمو از دست شروین کشیدم بیرون رفتم بالا ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #زیبا #جذاب #عاشقانه #عشق #دخترونه #شیک
۸۴.۶k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.