رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۰۱
شروین: نمیدونم! بستگی داره!
گونه شو بوسیدم
_روز بخیر
بدون اینکه صبر کنم چیزی بگه رفتم
الان چرا بوسیدیش؟! خوشم میاد زود اعتماد میکنم ب هر کسی دورمه!
اما باید شروینم اعتماد کنه!
یکم بعد اومدم پایین
_ رادوین
رادوین: هان!؟
_حوصله م سر رفت!
رادوین اومد سمتم اروم گفت: یکم دورو برو بگردیم، اتاقاشون! بعدش ی کاری میکنیم!
باشه ای گفتمو رفتم بالا
فرصت خوبی بود!همه اتاقا جز اتاق خوابادوربین داشت
لعنتی اتاق کارش قفله!هووف کلید اینم باس پیدا کنم!
تو اتاق خودشم چیز خاصی نیست اتاق شیدام فقط چنتاپرونده از شرکت! ک تو این شرکت هیچ خلافی پیدا نشد!لعنت بهتون خب سرقبر عمه تون میذارید؟ اینهمه مواد که ردوبدل میشه کجاست انبارتون کجاست!
ناامیدانه اومدم پیش رادوین
_هیچی به هیچی!
پکرسرتکون داد
_بروتو حیاط بشین یچی بیارم بخوریم
یکم میوه برداشتم رفتم توحیاط
_خسته شدم ازتوخونه موندن!
رادوین:همچین بد نمیگذره بهت که!
_منظور!
رادوین:باشروین!
_دهن منو بازنکن!دیگه تموم شد!
رادوین:به همین سادگی!
_اره به همین سادگی
طی ی تصمیم ناگهانی رفتم تو آشپزخونه
یکی از خدمتکارا ک نسبت به سر صبحی مسن تر بود نگاهی بهم انداخت: خانوم چیزی میخواید؟!
_میخوام ناهار درست کنم!
زنه: نه خانم توروخدا!شروین خان عصبانی میشن!
_خودم میخوام برا شروین درست کنم خب، در ضمن انقد خانوم خانوم نگید ب من
زنه:خانوم خب من نمیخوام کارمو از دست بدم!
_خانوم نه اسمم ترانه ست،نگران نباش قرار نیست کارتو از دست بدی!
زنه:دخترم من از وقتی شیداخانوم و شروین خان بچه بودن اینجا کار کردم یکم سخت گیرن نمیخوام مشکلی پیش بیاد
_نترسید دستپختم انقدرام بد نیست! خب پس شما خیلی وقته اینجایین اسمتون چیه؟
زنه:باشه دخترم! اسمم فریده ست
اره مادر شیداخانوم منو ازروستامون باخودشون بردن تهران بعدم که اومدن اینجا!
_یعنی مث دایه بچه هاید! حق دارید گردنشون
فریده: دخترم چیزی میخوای بگو بهت بدم
_خب میخوام دلمه برگ مو درست کنم! اما دیگه سلیقه شونو نمیدونم
فریده: ترکی دخترم؟!
لبخندی زدم
_اره اما غذاهای دیگه م بلدما!
فریده: ماشاءالله، خب چیا باید بهت بدم؟!
_اووم ، برنج_لپه_پیاز_ بلغور_برگ مو_سبزی دلمه و ی سری چاشنی
فریده خانوم وسایلو بهم نشون دادو کمکم کرد غذا که اماده شد دستامو شستم میخواستم برم تو سالن که سروکله ی رادوین پیدا شد: بوی غذا همه جارو برداشته من گرسنمه!
_از تو شکمو تر عمرا پیدا بشه! صبر کن بیان همشون خب
اومد تو آشپزخونه و ناخنک میزد ب غذام
_رادوین میکشمت!
رادوین: عجب دلمه ایه! اقا زنگ بزنید بیان دیگع ساعت 14 شد
داشتم بهش میخندیدم ک همه اومدن
رادوین:بیاین ناهار!
شیدا: ما ناهار خوردیم عزیزم!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #زیبا #عشق #دخترونه #شیک
شروین: نمیدونم! بستگی داره!
گونه شو بوسیدم
_روز بخیر
بدون اینکه صبر کنم چیزی بگه رفتم
الان چرا بوسیدیش؟! خوشم میاد زود اعتماد میکنم ب هر کسی دورمه!
اما باید شروینم اعتماد کنه!
یکم بعد اومدم پایین
_ رادوین
رادوین: هان!؟
_حوصله م سر رفت!
رادوین اومد سمتم اروم گفت: یکم دورو برو بگردیم، اتاقاشون! بعدش ی کاری میکنیم!
باشه ای گفتمو رفتم بالا
فرصت خوبی بود!همه اتاقا جز اتاق خوابادوربین داشت
لعنتی اتاق کارش قفله!هووف کلید اینم باس پیدا کنم!
تو اتاق خودشم چیز خاصی نیست اتاق شیدام فقط چنتاپرونده از شرکت! ک تو این شرکت هیچ خلافی پیدا نشد!لعنت بهتون خب سرقبر عمه تون میذارید؟ اینهمه مواد که ردوبدل میشه کجاست انبارتون کجاست!
ناامیدانه اومدم پیش رادوین
_هیچی به هیچی!
پکرسرتکون داد
_بروتو حیاط بشین یچی بیارم بخوریم
یکم میوه برداشتم رفتم توحیاط
_خسته شدم ازتوخونه موندن!
رادوین:همچین بد نمیگذره بهت که!
_منظور!
رادوین:باشروین!
_دهن منو بازنکن!دیگه تموم شد!
رادوین:به همین سادگی!
_اره به همین سادگی
طی ی تصمیم ناگهانی رفتم تو آشپزخونه
یکی از خدمتکارا ک نسبت به سر صبحی مسن تر بود نگاهی بهم انداخت: خانوم چیزی میخواید؟!
_میخوام ناهار درست کنم!
زنه: نه خانم توروخدا!شروین خان عصبانی میشن!
_خودم میخوام برا شروین درست کنم خب، در ضمن انقد خانوم خانوم نگید ب من
زنه:خانوم خب من نمیخوام کارمو از دست بدم!
_خانوم نه اسمم ترانه ست،نگران نباش قرار نیست کارتو از دست بدی!
زنه:دخترم من از وقتی شیداخانوم و شروین خان بچه بودن اینجا کار کردم یکم سخت گیرن نمیخوام مشکلی پیش بیاد
_نترسید دستپختم انقدرام بد نیست! خب پس شما خیلی وقته اینجایین اسمتون چیه؟
زنه:باشه دخترم! اسمم فریده ست
اره مادر شیداخانوم منو ازروستامون باخودشون بردن تهران بعدم که اومدن اینجا!
_یعنی مث دایه بچه هاید! حق دارید گردنشون
فریده: دخترم چیزی میخوای بگو بهت بدم
_خب میخوام دلمه برگ مو درست کنم! اما دیگه سلیقه شونو نمیدونم
فریده: ترکی دخترم؟!
لبخندی زدم
_اره اما غذاهای دیگه م بلدما!
فریده: ماشاءالله، خب چیا باید بهت بدم؟!
_اووم ، برنج_لپه_پیاز_ بلغور_برگ مو_سبزی دلمه و ی سری چاشنی
فریده خانوم وسایلو بهم نشون دادو کمکم کرد غذا که اماده شد دستامو شستم میخواستم برم تو سالن که سروکله ی رادوین پیدا شد: بوی غذا همه جارو برداشته من گرسنمه!
_از تو شکمو تر عمرا پیدا بشه! صبر کن بیان همشون خب
اومد تو آشپزخونه و ناخنک میزد ب غذام
_رادوین میکشمت!
رادوین: عجب دلمه ایه! اقا زنگ بزنید بیان دیگع ساعت 14 شد
داشتم بهش میخندیدم ک همه اومدن
رادوین:بیاین ناهار!
شیدا: ما ناهار خوردیم عزیزم!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #زیبا #عشق #دخترونه #شیک
۳۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.