رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت شیدا
#پارت_۱۹۷
رادوین: من حواسم بهت هستا جدیدا پسر خوبی شدی
+میبندی یا بیام ببندم رادوین!؟
رادوین:از محبت ماهور گه میشود!
بلند شدم بالشتو کوبوندم تو صورتش که دستاشو به علامت تسلیم برد بالاو پکر ولو شدم رو تخت...
راوی
روزا یه گوشه نشسته بودو به یه نقطه خیره حتی اشکم نمی ریخت...
انگار دنیا رو سرش آوار شده باشه و همه چیشو باخته باشه دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت! همه چیو از دست داده بود،همه چیز !
گویا ماهورم میخواست ب طور جدی تو شرکت باشیدا کار کنه چرا براش مهم نبود؟ پس ترانم باید فراموش کنه!
خسته از همه چیز بلند شد بره تو عمارت که ماهورو شیدا درحال حرف زدن از بیرون اومدن
ماهور وایستادو چیزی به شیدا گفت
شیداهم بی واهمه رفت طرفش ...
ترانه
چی میبینی!هه بوسیدش!
ماهور منو
بدون دیدن من رفتن تو
نفسم بالا نمی اومد انگار وزنه سنگینی روی قفسه سینم گذاشته باشن دستمو گذاشتم درد بدیم توی سرم پیچید و روی زمین فرود اومدم...
ماهور
بی میل با غذای توی بشقابم بازی میکردم که با صدای پا همه نگاهمون رفت سمت راه پله
شروین:عه بیدار شدی؟
_بازم چند ساعت خواب بودم؟!
شروین:یکم بیشتر!
_جریان چمدونوبلیط چیه؟
شروین بلندشدرفت سمتش:اره درسته تصمیم ی چیز دیگه بود اما همچینم مهم نیست دیگه کاری ب بقیه ندارم اما تو میتونی بری!
ترانه
_چ...چی؟من کج...کجابرم؟!
شروین ارومترصحبت کرد:ترانه حالت خوب نیست!اینجوری ازدست میری قیافتودیدی؟!روز ب روز حالت بدتر میشه!حتی دکترگفت دیگه اصلانباید فشار روت باشه منم کاری ندارم باهات میتونی برگردی ایران
با بغض نگاش کردم
_کجا برم؟کیو دارم ک برم؟!
شروین:هرجایی دوسداری هرکاری میخوای بکنی من کمکت میکنم نمیخام اجبارا بمونیو ذره ذره خودتونابود کنی
_جاییو ندارم که برم!
شروین متعجب نگام میگرد
_میخوام اینجابمونم!اما بخاطر توهم نیست
شروین:باشه این فرصتو بهت میدم!اما کوچولو ب سرت نزنه بامن یکی بازی کنی!
پوزخندی زدم
_ من چیزی برا از دست دادن یاانگیزه ای برااینکاردارم؟!
بهم گفت سرمیزبشینمورفت بالا
کمو بیش غذامو خوردم
شروین اومد پایین و گفت میره جایی کار داره
شروین: شاهین کجاست؟!
شیدا: نمیدونم رفته بیرون
شروین نگاه عاقل اندر سفیهی ب جمع مون انداخت: پسرا یکیتون بلند شه باهام بیاد
رادوین برا ماهور چشمو ابرو میومد ک ماهور بی میل بلند شد
شیدا: یکی از آدماتو ببر خب!
رادوین: تو کار من دخالت نکن
اونا رفتنو ماهم کم کم بلند شدیم
بقیه نشستن تو هال و تی وی تماشا میکردن
رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم باز قراره چی بشه!؟
با شنیدن صدای روشنک بالبخند برگشتم طرفش: ایول ترانه اولین تیرو زدی به هدف! به این سادگیا نمیشه اعتمادشونو جلب کرد ...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #شیک #عشق #عاشقانه #جذاب #زیبا #دخترونه
رادوین: من حواسم بهت هستا جدیدا پسر خوبی شدی
+میبندی یا بیام ببندم رادوین!؟
رادوین:از محبت ماهور گه میشود!
بلند شدم بالشتو کوبوندم تو صورتش که دستاشو به علامت تسلیم برد بالاو پکر ولو شدم رو تخت...
راوی
روزا یه گوشه نشسته بودو به یه نقطه خیره حتی اشکم نمی ریخت...
انگار دنیا رو سرش آوار شده باشه و همه چیشو باخته باشه دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت! همه چیو از دست داده بود،همه چیز !
گویا ماهورم میخواست ب طور جدی تو شرکت باشیدا کار کنه چرا براش مهم نبود؟ پس ترانم باید فراموش کنه!
خسته از همه چیز بلند شد بره تو عمارت که ماهورو شیدا درحال حرف زدن از بیرون اومدن
ماهور وایستادو چیزی به شیدا گفت
شیداهم بی واهمه رفت طرفش ...
ترانه
چی میبینی!هه بوسیدش!
ماهور منو
بدون دیدن من رفتن تو
نفسم بالا نمی اومد انگار وزنه سنگینی روی قفسه سینم گذاشته باشن دستمو گذاشتم درد بدیم توی سرم پیچید و روی زمین فرود اومدم...
ماهور
بی میل با غذای توی بشقابم بازی میکردم که با صدای پا همه نگاهمون رفت سمت راه پله
شروین:عه بیدار شدی؟
_بازم چند ساعت خواب بودم؟!
شروین:یکم بیشتر!
_جریان چمدونوبلیط چیه؟
شروین بلندشدرفت سمتش:اره درسته تصمیم ی چیز دیگه بود اما همچینم مهم نیست دیگه کاری ب بقیه ندارم اما تو میتونی بری!
ترانه
_چ...چی؟من کج...کجابرم؟!
شروین ارومترصحبت کرد:ترانه حالت خوب نیست!اینجوری ازدست میری قیافتودیدی؟!روز ب روز حالت بدتر میشه!حتی دکترگفت دیگه اصلانباید فشار روت باشه منم کاری ندارم باهات میتونی برگردی ایران
با بغض نگاش کردم
_کجا برم؟کیو دارم ک برم؟!
شروین:هرجایی دوسداری هرکاری میخوای بکنی من کمکت میکنم نمیخام اجبارا بمونیو ذره ذره خودتونابود کنی
_جاییو ندارم که برم!
شروین متعجب نگام میگرد
_میخوام اینجابمونم!اما بخاطر توهم نیست
شروین:باشه این فرصتو بهت میدم!اما کوچولو ب سرت نزنه بامن یکی بازی کنی!
پوزخندی زدم
_ من چیزی برا از دست دادن یاانگیزه ای برااینکاردارم؟!
بهم گفت سرمیزبشینمورفت بالا
کمو بیش غذامو خوردم
شروین اومد پایین و گفت میره جایی کار داره
شروین: شاهین کجاست؟!
شیدا: نمیدونم رفته بیرون
شروین نگاه عاقل اندر سفیهی ب جمع مون انداخت: پسرا یکیتون بلند شه باهام بیاد
رادوین برا ماهور چشمو ابرو میومد ک ماهور بی میل بلند شد
شیدا: یکی از آدماتو ببر خب!
رادوین: تو کار من دخالت نکن
اونا رفتنو ماهم کم کم بلند شدیم
بقیه نشستن تو هال و تی وی تماشا میکردن
رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم باز قراره چی بشه!؟
با شنیدن صدای روشنک بالبخند برگشتم طرفش: ایول ترانه اولین تیرو زدی به هدف! به این سادگیا نمیشه اعتمادشونو جلب کرد ...
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #شیک #عشق #عاشقانه #جذاب #زیبا #دخترونه
۱۲.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.