پارت ۶۰ زندگی جونگمه
پارت ۶۰ زندگی جونگمه
کوک:چرا وایستادی جلوی اون دختره عوضی
جونگمه:چون اون فقط دوسِت داشت ولی تو خواستی به خواطر یه دختر دیگه اون رو بکشی و اون خیلی ناراحت میشد
دختره داشت از پشت دَر به حرفایهجونگمهگوش میکرد
در رو باز کرد و گفت:جونگمه شی،ببخشید 😥
جونگمه اونیکی دستش رو باز کرد و دختره رفت بغل جونگمه
پرستار اومد به دختره گفت:خانوم!واسه چی اینجایید
فقط یه نفر میتونه پیش مریض بمونه
دختره رفت نشست پیش منیجر قبلی کوک
منیجر:ببخشید دیشب اونجوری باهات رفتار کردم
اونی جونگمه همیشه هوایه من رو داشته😓
دختره:درکت میکنم
منیجر شروع کرد به گریه کردن
دختره منیجر رو بغل کرد و گفت:ببخشید 😔
دختره به منیجر گفت:یه چیزی بهتون بگم عصبی نمیشید؟
منیجر:نه بگید
دختره:من از شما خوشم اومده اگه تأییدش میکنید شمارتون رو بدید😁
منیجر:دو صفر هشتادو دو.........
دختره خوشحالا شد:ممنون🤞
چند هفته گذشت جونگمه رو مرخص کردن
کوک جونگمه رو برد خونه
جونگمه اومد پیاده شد میخواست راه بره ولی کوک اومد جونگمه رو بغل کرد و برد خونه گذاشت روتخت
جونگمه:چیکار میکنی🤨
کوک:فکر کنم نصف عمرمت رو تو بیمارستان گذروندی پس یعنی من خوب مراقبت نبودم
جونگمه:تو لیوان سمت ما پرت نکن نمیخواد مراقبم باشی😏
کوک یهو خیلی بامزه پرید بغل جونگمه و دراز کشیدن رو تخت
کوک:تو هنوز از دستم نارحتی نه😕
جونگمه یدونه از لب کوک بوس کرد و گفت:ناراحتم ولی بیشتر عاشقتم
کوک:من واقعا نمیدونم چرا باهات اونجوری رفتار کردم
جونگمه:من میدونم
کوک:چرا😳
جونگمه:چون بیشعوری 😂
کوک:آیگو،نگاش کن؛نچ نچ نچ
جونگمه تو چشاش اشک جمع شد ویه لبخند زد و گفت:چیه؛تو با اینکه میدونستی حافظت رو از دست دادی و من نجاتت دادم باز دوباره اونجوری رفتار کردی
حال بد من رو دیدی و تهدیدم کردی
بهت گفتم بمیرم واست مهمه گفتی هر اتفاقی واسه من بیفته واست مهم نیست
کوک:چرا وایستادی جلوی اون دختره عوضی
جونگمه:چون اون فقط دوسِت داشت ولی تو خواستی به خواطر یه دختر دیگه اون رو بکشی و اون خیلی ناراحت میشد
دختره داشت از پشت دَر به حرفایهجونگمهگوش میکرد
در رو باز کرد و گفت:جونگمه شی،ببخشید 😥
جونگمه اونیکی دستش رو باز کرد و دختره رفت بغل جونگمه
پرستار اومد به دختره گفت:خانوم!واسه چی اینجایید
فقط یه نفر میتونه پیش مریض بمونه
دختره رفت نشست پیش منیجر قبلی کوک
منیجر:ببخشید دیشب اونجوری باهات رفتار کردم
اونی جونگمه همیشه هوایه من رو داشته😓
دختره:درکت میکنم
منیجر شروع کرد به گریه کردن
دختره منیجر رو بغل کرد و گفت:ببخشید 😔
دختره به منیجر گفت:یه چیزی بهتون بگم عصبی نمیشید؟
منیجر:نه بگید
دختره:من از شما خوشم اومده اگه تأییدش میکنید شمارتون رو بدید😁
منیجر:دو صفر هشتادو دو.........
دختره خوشحالا شد:ممنون🤞
چند هفته گذشت جونگمه رو مرخص کردن
کوک جونگمه رو برد خونه
جونگمه اومد پیاده شد میخواست راه بره ولی کوک اومد جونگمه رو بغل کرد و برد خونه گذاشت روتخت
جونگمه:چیکار میکنی🤨
کوک:فکر کنم نصف عمرمت رو تو بیمارستان گذروندی پس یعنی من خوب مراقبت نبودم
جونگمه:تو لیوان سمت ما پرت نکن نمیخواد مراقبم باشی😏
کوک یهو خیلی بامزه پرید بغل جونگمه و دراز کشیدن رو تخت
کوک:تو هنوز از دستم نارحتی نه😕
جونگمه یدونه از لب کوک بوس کرد و گفت:ناراحتم ولی بیشتر عاشقتم
کوک:من واقعا نمیدونم چرا باهات اونجوری رفتار کردم
جونگمه:من میدونم
کوک:چرا😳
جونگمه:چون بیشعوری 😂
کوک:آیگو،نگاش کن؛نچ نچ نچ
جونگمه تو چشاش اشک جمع شد ویه لبخند زد و گفت:چیه؛تو با اینکه میدونستی حافظت رو از دست دادی و من نجاتت دادم باز دوباره اونجوری رفتار کردی
حال بد من رو دیدی و تهدیدم کردی
بهت گفتم بمیرم واست مهمه گفتی هر اتفاقی واسه من بیفته واست مهم نیست
۱۸.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.