پارت ۵۸ زندگی جونگمه
پارت ۵۸ زندگی جونگمه
کوک به جونگمه با چشمای پر اشک نگاه کرد و گفت:فکر کردم واقعا مردی
جونگمه یه لبخن زد و گفت:من اول باید تو رو دوباره میبوسیدم بعد میمردم😅
کوک:الان بخشیدیم؟
جونگمه:اوشگول جون نبخشیده بودمت بوست نمیکردم🤦♀️
کوک جونگمه رو بغل کرد و گفت:دوست دارم
تهیونگ:خب،خب جمع کنید عشق بازی هاتون رو😏یه عالمه کار داریم🤦♂️
کوک و جونگمه دنبال یه خونه بیرون از شهر بودن که کسی نفهمه جونگمه زندست
از ته سان رفت سئول
چند هفته گذشت
بعد از چند هفته جونگمه از سر کار اومد خونه
داشت با کوک با تلفن حرف میزد تا سرو کله دختره دوباره پیدا شد
جونگمه از اتاق اومد بیرون دید دختره نشسته رو مبل
دختره:میبینم هنوز زنده ای
جونگمه تلفن از دستش افتاد
کوک هی میگفت الو !الو !
جونگمه:چرا اینکارا رو میکنی
دختره:تو کوک رو ازم گرفتی
جونگمه:من کوک رو از تو نگرفتم!خودت گذاشتی رفتی
کوک از پشت تلفن
فهمید اون دختره باز دوباره رفته سراغ جونگمه
جونگمه رفت نشست مبل روبه رو ی دختره
گفت:فقط چون کوک رو ازت گرفتم چندین بار سعی کردی هم منو هم کوک رو بکشی!اگه دوستش داری چرا میخوای بکشیش؟
دختره چشاش پر اشک شد و گفت:اون دیگه من رو دوست نداره
جونگمه رفت کنار دختره نشست ؛دختره فکر کرد جونگمه میخواد بزنتش
ولی جونگمه دختره رو بغل کرد و گفت:من نمیخواستم اینجوری بشه
دختره هم جونگمه رو بغل کرد د گریه کرد
دختره داشت میرفت که یهو کوک در رو باز کرد با اصلحه شلیک کرد به دختره(دختره چند سال از جونگمه کوچیک تر بود)جونگمه دختره رو بغل کرد و پشتش رو کرد به گلوله و نذاشت گلوله بخوره به دختره و خورد به خودش
کوک خیلی ترسید و تعجب کرد
جونگمه یه لبخند غم انگیز به دختره زد واز حال رفت دختره ترسید وگریش گرفت
نشست زمین:جونگه شی😭جونگمه شی😭
کوک عین دیونه دستش رو گذاشت رو سرش داد زد
چسبید به دیوار ،دختره نمیدونست چیکار کنه
زنگ زد به آمبولانس جونگمه رو اومدن بردن و دختره کوک رو تا بیمارستان برد
کوک به جونگمه با چشمای پر اشک نگاه کرد و گفت:فکر کردم واقعا مردی
جونگمه یه لبخن زد و گفت:من اول باید تو رو دوباره میبوسیدم بعد میمردم😅
کوک:الان بخشیدیم؟
جونگمه:اوشگول جون نبخشیده بودمت بوست نمیکردم🤦♀️
کوک جونگمه رو بغل کرد و گفت:دوست دارم
تهیونگ:خب،خب جمع کنید عشق بازی هاتون رو😏یه عالمه کار داریم🤦♂️
کوک و جونگمه دنبال یه خونه بیرون از شهر بودن که کسی نفهمه جونگمه زندست
از ته سان رفت سئول
چند هفته گذشت
بعد از چند هفته جونگمه از سر کار اومد خونه
داشت با کوک با تلفن حرف میزد تا سرو کله دختره دوباره پیدا شد
جونگمه از اتاق اومد بیرون دید دختره نشسته رو مبل
دختره:میبینم هنوز زنده ای
جونگمه تلفن از دستش افتاد
کوک هی میگفت الو !الو !
جونگمه:چرا اینکارا رو میکنی
دختره:تو کوک رو ازم گرفتی
جونگمه:من کوک رو از تو نگرفتم!خودت گذاشتی رفتی
کوک از پشت تلفن
فهمید اون دختره باز دوباره رفته سراغ جونگمه
جونگمه رفت نشست مبل روبه رو ی دختره
گفت:فقط چون کوک رو ازت گرفتم چندین بار سعی کردی هم منو هم کوک رو بکشی!اگه دوستش داری چرا میخوای بکشیش؟
دختره چشاش پر اشک شد و گفت:اون دیگه من رو دوست نداره
جونگمه رفت کنار دختره نشست ؛دختره فکر کرد جونگمه میخواد بزنتش
ولی جونگمه دختره رو بغل کرد و گفت:من نمیخواستم اینجوری بشه
دختره هم جونگمه رو بغل کرد د گریه کرد
دختره داشت میرفت که یهو کوک در رو باز کرد با اصلحه شلیک کرد به دختره(دختره چند سال از جونگمه کوچیک تر بود)جونگمه دختره رو بغل کرد و پشتش رو کرد به گلوله و نذاشت گلوله بخوره به دختره و خورد به خودش
کوک خیلی ترسید و تعجب کرد
جونگمه یه لبخند غم انگیز به دختره زد واز حال رفت دختره ترسید وگریش گرفت
نشست زمین:جونگه شی😭جونگمه شی😭
کوک عین دیونه دستش رو گذاشت رو سرش داد زد
چسبید به دیوار ،دختره نمیدونست چیکار کنه
زنگ زد به آمبولانس جونگمه رو اومدن بردن و دختره کوک رو تا بیمارستان برد
۴۲.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.