پارت ۶۱ زندگی جونگمه
پارت ۶۱ زندگی جونگمه
کوک نفس نفس زد چشاشو بست دستشو گذاشت رو گلوش و گفت:دارم خفه میشم
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:آروم باش الان همه چیز رو دوباره درست کردی
کوک یه نفس عمیق کشید و آروم شد
دوست دختره منیجر به جونگمه زنگ زد و گفت:اونی! ما فردا میریم بیرون دور دور اگه وقت داشتید شما و کوک هم بیاید
جونگمه :باشه
دختره :میشه یه لحظه یه جایی برید که کسی نباشه
جونگمه رفت بیرو از اوتاق بیرون
دختره از جونگمه معذرت خواهی کرد
جونگمه رفت اوتاق دید کوک خوابیده و رفت کنار کوک دراز کشید
کوک یهو جونگمه رو بغل کرد
جونگمه ترسید از رو تخت اوفتاد رو زمین
پاشد با اخم به کوک نگاه کردو گفت:ایشششش😠
داشت میرفت رو کاناپه بخوابه ولی کوک از دستش گرفت کشید؛جونگمه افتاد رو تخت و کوک جونگمه رو بغل کرد و لبخند زد
جونگمه:یااااه چیکار میکنی🤨
کوک باچشای بسته گفت:فقط چشات رو ببند و بخواب
صبح شد
کوک و جونگمه با منیجرو دختره رفتن بیرون
یه ذره گشتن
رفتن آبمیوه بخورن
کوک و جونگمه رفتن آبمیوه بگیرن
منیجر و دوست دخترش موندن تو ماشین
از اونور یه ماشین با سرعت خیلی بالا زد به ماشینی که منیجر و دوست دخترش توش بودن
ماشین تقریبا لح شده بود
کوک و جونگمه 😳همینطوری مونده بودن
جونگمه شروع کرد به نفس نفس زدن
جونگمه یهو افتاد زمین ؛کل بدنش داشت میلرزید
کوک آروم آروم داشت قدم برمیداشت ؛رفت در ماشین رو باز کرد دید منیجر کلا خون شده و چشاش بازه و دوست دخترش هم همینطور
کوک دستش رو گذاشت رو گلوش و چشاش رو بست و گفت :دارم خفه میشم
جونگمه پاشد رفت از دستای کوک گرفت و بردش اونور
دستای خود جونگمه داشت میلرزید
ولی به کوک میگفت :آروم باش
کوک با 😳این حالت گفت:چ.چ.چیکار کنم اون کاملا لح شده
جونگمه کوک رو بغل کرد کل بدن جونگمه داشت میلرزید
کوک:تو خودتم ترسیدی نه؟
جونگمه چشاش پر اشک شد و گفت :نه من خوبم تو هیچیت نشه
کوک نفس نفس زد چشاشو بست دستشو گذاشت رو گلوش و گفت:دارم خفه میشم
جونگمه کوک رو بغل کرد و گفت:آروم باش الان همه چیز رو دوباره درست کردی
کوک یه نفس عمیق کشید و آروم شد
دوست دختره منیجر به جونگمه زنگ زد و گفت:اونی! ما فردا میریم بیرون دور دور اگه وقت داشتید شما و کوک هم بیاید
جونگمه :باشه
دختره :میشه یه لحظه یه جایی برید که کسی نباشه
جونگمه رفت بیرو از اوتاق بیرون
دختره از جونگمه معذرت خواهی کرد
جونگمه رفت اوتاق دید کوک خوابیده و رفت کنار کوک دراز کشید
کوک یهو جونگمه رو بغل کرد
جونگمه ترسید از رو تخت اوفتاد رو زمین
پاشد با اخم به کوک نگاه کردو گفت:ایشششش😠
داشت میرفت رو کاناپه بخوابه ولی کوک از دستش گرفت کشید؛جونگمه افتاد رو تخت و کوک جونگمه رو بغل کرد و لبخند زد
جونگمه:یااااه چیکار میکنی🤨
کوک باچشای بسته گفت:فقط چشات رو ببند و بخواب
صبح شد
کوک و جونگمه با منیجرو دختره رفتن بیرون
یه ذره گشتن
رفتن آبمیوه بخورن
کوک و جونگمه رفتن آبمیوه بگیرن
منیجر و دوست دخترش موندن تو ماشین
از اونور یه ماشین با سرعت خیلی بالا زد به ماشینی که منیجر و دوست دخترش توش بودن
ماشین تقریبا لح شده بود
کوک و جونگمه 😳همینطوری مونده بودن
جونگمه شروع کرد به نفس نفس زدن
جونگمه یهو افتاد زمین ؛کل بدنش داشت میلرزید
کوک آروم آروم داشت قدم برمیداشت ؛رفت در ماشین رو باز کرد دید منیجر کلا خون شده و چشاش بازه و دوست دخترش هم همینطور
کوک دستش رو گذاشت رو گلوش و چشاش رو بست و گفت :دارم خفه میشم
جونگمه پاشد رفت از دستای کوک گرفت و بردش اونور
دستای خود جونگمه داشت میلرزید
ولی به کوک میگفت :آروم باش
کوک با 😳این حالت گفت:چ.چ.چیکار کنم اون کاملا لح شده
جونگمه کوک رو بغل کرد کل بدن جونگمه داشت میلرزید
کوک:تو خودتم ترسیدی نه؟
جونگمه چشاش پر اشک شد و گفت :نه من خوبم تو هیچیت نشه
۲۸.۳k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.