پارت ۵۹ زندگی جونگمه
پارت ۵۹ زندگی جونگمه
کوک دختره نشسته بودن تو لابی
کوک یه لبخند دیونه بار زد چشاش پر اشک شد و و داد زد وگفت:به لطف تو نصف زندگیم رو تو بیمارستان گذروندم؛تو این چند سال نشده فقط یه هفته تو بیمارستان نباشم؛ کل زندگیم تکراری شده یا خودکشی یا بیمارستان ؛چرا وقتی داشتی با اون پسره میرفتی فکر نکردی من دیگه از تو خوشم نیاد؛چرا یکاری کردی فراموشی بگیرم و جونگمه رو عذاب بدم😭
دختره خیلی ناراحت و پشیمون بود
دختره:فکر میکردم جونگمه از اون دختراس که خودخواهن و فقط به خودشون اهمیت میدن😔
ولی وقتی داشتم گریه میکردم بغلم کرد و وقتی تو شلیک کردی اومد جلو من و نذاشت گلوله بخورم و وقتی بهم لبخند زدو از حال رفت بدجور پشیمون و ناراحت شدم😭
در همون حال منیجر کوک بدو بدو اومد داخل بیمارستان و رفت پیش کوک و با چشای پر اشک گفت:چرا بهم نگفتید جونگمه مرده و چرا بعدش بهم نگفتید زندست
کوک به منیجر گفت:هیچکس نباید بفهمهجونگمه زندس
منیجر به دختره نگاه کرد و گفت:کار این بود نه؟!
از یقه دختره گرفت بلند کرد و گفت:چرا دست از سر اونی بر نمیداری ،میخوای بمیری😡
دختره عاشق منیجر کوک شده بود و هیچی نگفت و فقط به منیجر نگاه کرد
بعد از چند دقیقه جونگمه رو عمل کردن
جونگمه ایندفعه واقعا معلوم نبود زنده بمونه یا نه
دکتر اجازه داد کوک بره پیش جونگمه
کوک پیش جونگمه نشست فقط بهش نگاه میکرد و اشک میریخت
کوک:فقط الان بهم بگو اینم الکیه
از کل دنیا فقط اینو میخوام
اگه تورو از دست بدم خودمم میمیرم
قول میدم اگه خوب نشی و بمیری منم بیام پیشت😥
پس زود خوب شو😭
کوک سرش گذاشت رو جونگمه و گریه کرد
جونگمه آروم دستشو گذاشت سر کوک و نوازش کرد
جونگمه باصدای لرزون و آروم گفت:من😮💨من😮💨 خوب میشم
جونگمه داشت اشک میریخت و گفت:گریه نکن
کوک به جونگمه نگاه کرد و با گریه گفت:تورو خدا زود خوب شو ؛تورو خدا😭
جونگمه:بهت گفتم .من زود خوب میشم
تهیونگ اومد تو گفت:کوک باید بری خونه
کوک:چرا
تهیونگ:حالت خوب نیست
کوک:پس کی مراقب جونگمه میشه؟
تهیونگ:من میمونم پیشش بیا منیجر قبلیت میرسونتت
کوک:نمیخوام😭
منیجر کوک اومد به زور کوک رو بردخونه؛
کوک تو تختش انقدر گریه کرد که مُتکا کلا خیس شد
کوک انقدر گریه کرد که خوابش برد
صبح شد کوک پاشد زود رفت بیمارستان
چون تهیونگ پیش جونگمه بودنمیزاشتن کوک بره داخل
کوک نشست تو لابی
تهیونگ تا فهمید کوک بیرونه زود اومد بیرون و رفت پیش کوک و به کوک گفت بره پیش جونگمه
رفت دید جونگمه حالش خوبه و نشسته
کوک تا جونگه رو دید گفت: جونگمه😦
جونگمه دستاش رو به حالت بیا بغلم باز کرد
کوک رفت جونگمه رو بغل کردو گریه کرد
جونگمه:بهت گفتم خوب میشم
کوک:مرسی به حرفت عمل کردی🥲
کوک دختره نشسته بودن تو لابی
کوک یه لبخند دیونه بار زد چشاش پر اشک شد و و داد زد وگفت:به لطف تو نصف زندگیم رو تو بیمارستان گذروندم؛تو این چند سال نشده فقط یه هفته تو بیمارستان نباشم؛ کل زندگیم تکراری شده یا خودکشی یا بیمارستان ؛چرا وقتی داشتی با اون پسره میرفتی فکر نکردی من دیگه از تو خوشم نیاد؛چرا یکاری کردی فراموشی بگیرم و جونگمه رو عذاب بدم😭
دختره خیلی ناراحت و پشیمون بود
دختره:فکر میکردم جونگمه از اون دختراس که خودخواهن و فقط به خودشون اهمیت میدن😔
ولی وقتی داشتم گریه میکردم بغلم کرد و وقتی تو شلیک کردی اومد جلو من و نذاشت گلوله بخورم و وقتی بهم لبخند زدو از حال رفت بدجور پشیمون و ناراحت شدم😭
در همون حال منیجر کوک بدو بدو اومد داخل بیمارستان و رفت پیش کوک و با چشای پر اشک گفت:چرا بهم نگفتید جونگمه مرده و چرا بعدش بهم نگفتید زندست
کوک به منیجر گفت:هیچکس نباید بفهمهجونگمه زندس
منیجر به دختره نگاه کرد و گفت:کار این بود نه؟!
از یقه دختره گرفت بلند کرد و گفت:چرا دست از سر اونی بر نمیداری ،میخوای بمیری😡
دختره عاشق منیجر کوک شده بود و هیچی نگفت و فقط به منیجر نگاه کرد
بعد از چند دقیقه جونگمه رو عمل کردن
جونگمه ایندفعه واقعا معلوم نبود زنده بمونه یا نه
دکتر اجازه داد کوک بره پیش جونگمه
کوک پیش جونگمه نشست فقط بهش نگاه میکرد و اشک میریخت
کوک:فقط الان بهم بگو اینم الکیه
از کل دنیا فقط اینو میخوام
اگه تورو از دست بدم خودمم میمیرم
قول میدم اگه خوب نشی و بمیری منم بیام پیشت😥
پس زود خوب شو😭
کوک سرش گذاشت رو جونگمه و گریه کرد
جونگمه آروم دستشو گذاشت سر کوک و نوازش کرد
جونگمه باصدای لرزون و آروم گفت:من😮💨من😮💨 خوب میشم
جونگمه داشت اشک میریخت و گفت:گریه نکن
کوک به جونگمه نگاه کرد و با گریه گفت:تورو خدا زود خوب شو ؛تورو خدا😭
جونگمه:بهت گفتم .من زود خوب میشم
تهیونگ اومد تو گفت:کوک باید بری خونه
کوک:چرا
تهیونگ:حالت خوب نیست
کوک:پس کی مراقب جونگمه میشه؟
تهیونگ:من میمونم پیشش بیا منیجر قبلیت میرسونتت
کوک:نمیخوام😭
منیجر کوک اومد به زور کوک رو بردخونه؛
کوک تو تختش انقدر گریه کرد که مُتکا کلا خیس شد
کوک انقدر گریه کرد که خوابش برد
صبح شد کوک پاشد زود رفت بیمارستان
چون تهیونگ پیش جونگمه بودنمیزاشتن کوک بره داخل
کوک نشست تو لابی
تهیونگ تا فهمید کوک بیرونه زود اومد بیرون و رفت پیش کوک و به کوک گفت بره پیش جونگمه
رفت دید جونگمه حالش خوبه و نشسته
کوک تا جونگه رو دید گفت: جونگمه😦
جونگمه دستاش رو به حالت بیا بغلم باز کرد
کوک رفت جونگمه رو بغل کردو گریه کرد
جونگمه:بهت گفتم خوب میشم
کوک:مرسی به حرفت عمل کردی🥲
۲۱.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.