p30💕
p30💕
رفتم بیرون اطلاع دادم به بقیه
یونگی. نقشه داری؟
ات. قراره ساعت سه بره یعنی درست بعد مهمونیش پس ما زودتر از اون میریم
فلیکس. چطوری
ات. میریم تو مهمونی .. خوشبختانه بالماسکست کسی هویتمو نمیفهمه
هوپی. بقیش
ات. من و فلیکس با ایرپاد وارد مهمونی میشیم من حواسشون رو پرت میکنم فلیکس در انباری رو باز میکنه شما هم پشت در هرچی دارن رو میبرین بعدم فلیکس برمیگرده میرم با رئیسشون تو اتاق بعد یک دقیقه فلیکس میاد میکشیمش میریم
نامجون. بقیه چی .... میفهمن
ات. به انبار شراب میریم مواد بیهوشی میریزیم توی شرابا که اینکار با هیوجینه
هیوجین. باشه
ات. ساعت دوازده آماده باشین
شب ساعت دوازده
ات. خب ما تو موقعیتیم
(حوصله ندارم بگم فقط بدونین ات حواسشون رو پرت میکنه هیوجین تو شرابا بیهوشی میریزه فلیکس با بچه ها انبار رو خالی میکنن بعدم ات با رئیس میره طبقه ی بالا مهمونا بیهوش میشن و)
با رئیس رفتم طبقه ی بالا که درو بست قفل کرد آروم به فلیکس گفتم
ات. به مشکل خوردیم در رو قفل کرد
اومد نزدیکم و گونم رو لمس کرد
.... خانم زیبایی هستی نمیخوای ماسکتو دراری؟
یهو دستش رفت سمت باسنم گرفتم و چسبوندم به خودش که در رو فلیکس باز کرد و دو تا تیر حرومش کرد
ات. عوضی
فلیکس. کاری که نکرد؟
ات. نه
رفتیم بیرون به احتمال زیاد الانا مهمونا بیهوش میومدن زدیم بیرون و رفتیم خونه
(علامت پروانه رو روی دیوار کشید)
ات. خوبه تموم شد
ات. او بورااا
دوییدم اونور عمارت که یه خونه ی کوچیک دیگه بود رفتم تو
ات. بورااا
بورا. اینجام
ات. خوبی
بورا. اوهوم
ات. خداروشکر.... حرف.. بزنیم؟
بورا. هوم
رفتم بطری شراب رو با دو لیوان اوردم برای هردومون ریختم که یهو سرکشید
ات. یه چیزی اذیتت میکنه.. معلومه
بورا....
دوباره براش ریختم لیوانا رو به هم زدیم و یذره خوردیم
ات. خیلی عجیبه تمام مدت جلوی شوهرت بودی و وضعیتشو دیدی میدونستی دارم شکنجش میدم ولی هیچی نگفتی
بورا. هوم
ات. چرا؟پس چرا اومدی؟
بورا. من اولش بهت اعتماد نداشتم.... شوهرم برام مهم نبود وقتی از بچم گفتی و اسلحتو دیدم ترسیدم بلایی سرش بیاری چون جاشو میدونستی واسه همین همکاری کردم تا در خطر نیوفته اما حالا کاملا بهت اعتماد دارم
ات. پس شوهرت چی
بورا. ازدواج ما از اولم به خاطر پدرم و پدرش بود اونا شریک بودن با ازدواج ما و فامیل شدن کلی سود میکردن... ما بدون عشق و با اجبار ازدواج کردیم... گفتم اشکالی نداره عاشق میشم ولی نشدم اون یه عوضی شد هرروز مست میومد و اذیتم میکرد بعدم وارد یه باند شد و شب ها کلا خونه نبود هفته ای یا ماهی یه بار میومد و دخترم کلی گریه میکرد تو نبودش ... وقتی میومد میرفت بغلش میکرد اما اون اشغال واکنشی نداشت و پسش میزد
یه عوضیه قاتل شد منم ازش میترسم که
رفتم بیرون اطلاع دادم به بقیه
یونگی. نقشه داری؟
ات. قراره ساعت سه بره یعنی درست بعد مهمونیش پس ما زودتر از اون میریم
فلیکس. چطوری
ات. میریم تو مهمونی .. خوشبختانه بالماسکست کسی هویتمو نمیفهمه
هوپی. بقیش
ات. من و فلیکس با ایرپاد وارد مهمونی میشیم من حواسشون رو پرت میکنم فلیکس در انباری رو باز میکنه شما هم پشت در هرچی دارن رو میبرین بعدم فلیکس برمیگرده میرم با رئیسشون تو اتاق بعد یک دقیقه فلیکس میاد میکشیمش میریم
نامجون. بقیه چی .... میفهمن
ات. به انبار شراب میریم مواد بیهوشی میریزیم توی شرابا که اینکار با هیوجینه
هیوجین. باشه
ات. ساعت دوازده آماده باشین
شب ساعت دوازده
ات. خب ما تو موقعیتیم
(حوصله ندارم بگم فقط بدونین ات حواسشون رو پرت میکنه هیوجین تو شرابا بیهوشی میریزه فلیکس با بچه ها انبار رو خالی میکنن بعدم ات با رئیس میره طبقه ی بالا مهمونا بیهوش میشن و)
با رئیس رفتم طبقه ی بالا که درو بست قفل کرد آروم به فلیکس گفتم
ات. به مشکل خوردیم در رو قفل کرد
اومد نزدیکم و گونم رو لمس کرد
.... خانم زیبایی هستی نمیخوای ماسکتو دراری؟
یهو دستش رفت سمت باسنم گرفتم و چسبوندم به خودش که در رو فلیکس باز کرد و دو تا تیر حرومش کرد
ات. عوضی
فلیکس. کاری که نکرد؟
ات. نه
رفتیم بیرون به احتمال زیاد الانا مهمونا بیهوش میومدن زدیم بیرون و رفتیم خونه
(علامت پروانه رو روی دیوار کشید)
ات. خوبه تموم شد
ات. او بورااا
دوییدم اونور عمارت که یه خونه ی کوچیک دیگه بود رفتم تو
ات. بورااا
بورا. اینجام
ات. خوبی
بورا. اوهوم
ات. خداروشکر.... حرف.. بزنیم؟
بورا. هوم
رفتم بطری شراب رو با دو لیوان اوردم برای هردومون ریختم که یهو سرکشید
ات. یه چیزی اذیتت میکنه.. معلومه
بورا....
دوباره براش ریختم لیوانا رو به هم زدیم و یذره خوردیم
ات. خیلی عجیبه تمام مدت جلوی شوهرت بودی و وضعیتشو دیدی میدونستی دارم شکنجش میدم ولی هیچی نگفتی
بورا. هوم
ات. چرا؟پس چرا اومدی؟
بورا. من اولش بهت اعتماد نداشتم.... شوهرم برام مهم نبود وقتی از بچم گفتی و اسلحتو دیدم ترسیدم بلایی سرش بیاری چون جاشو میدونستی واسه همین همکاری کردم تا در خطر نیوفته اما حالا کاملا بهت اعتماد دارم
ات. پس شوهرت چی
بورا. ازدواج ما از اولم به خاطر پدرم و پدرش بود اونا شریک بودن با ازدواج ما و فامیل شدن کلی سود میکردن... ما بدون عشق و با اجبار ازدواج کردیم... گفتم اشکالی نداره عاشق میشم ولی نشدم اون یه عوضی شد هرروز مست میومد و اذیتم میکرد بعدم وارد یه باند شد و شب ها کلا خونه نبود هفته ای یا ماهی یه بار میومد و دخترم کلی گریه میکرد تو نبودش ... وقتی میومد میرفت بغلش میکرد اما اون اشغال واکنشی نداشت و پسش میزد
یه عوضیه قاتل شد منم ازش میترسم که
۲.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.