تکپارتی از هیوجین وقتی که تو
تکپارتی از هیوجین: (وقتی که تو.....)
تا رفتی دستشویی اونم از پشت اومد داخل و درو قفل کرد
ات: هی...برو بیرون...میفهمن
انگشتشو گذاشت رو لبت و نزاشت ادامه حرفتو بزنی
هیوجین: فقط حق همکاری داری.... -چشمایی پر از تهدید
چشمات درشت شد که دیگه اجازه نداد آزاد بمونی و سریع لبشو کبوند رو لبت و شروع کرد به خیسو داغ بوسیدنت، خیلی تحریک شده بود و با لمس کردن قسمتای خصوصی بدنت داشت تورو هم داغ میکرد....فقط سعی داشتی یطوری صدای ناله هاتو درنیاری تا کسی نفهمه، ولی داشت دیگه بیش از حد پیش میرفت و نفست هم داشت بند میومد که به سینش مشت میزدی، بعدِ چند دقیقه ولت کرد که با نفس نفس زدن آروم گفتی...
ات: هیوجین...توروخدا....الان نه....نمیتونم... -نفس تفس
هیوجین: چرا پس شیطونی کردی هوم؟خودت انتخاب کردی
ات: خب...خواهش میکنم...اینجا جاش نیست...
هیوجین: نگران نباش مقصد اصلی تو خونه رو تخته...الآنم بعد بیرون رفتن میری آماده شی تا بریم خونه
ات: ترسیده-
هیوجین: زود باش
(تو ماشین درحال برگشت به خونه)
تو راه خونه بودید و تو از ترس نمیتونستی چیزی بگی و جرعت نداشتی ولی سعی داشتی کاری کنی دست از تصمیمی که گرفته برداره ولی تهش خودتم میدونستی قراره موفق نشی و به جاش بدبخت بشی، رسیدید خونه و پیاده شدیو رفتی خونه، تپش قلب و استرس داشتی و به این فکر میکردی هر لحظه قرارها یه اتفاقی بیوفته....تصمیم گرفته بودی عادی جلوه بدی و به روی خودت نیاریرکه قراره چند دقیقه بعدت چه اتفاقی بیوفته پس رفتی اتاق مشترکتون و شروع کردی به دراوردن اکسسوری هات که هیچجبن اومده بود داخل و رو از دور پشتت وایساده بودو از اینه تماشات میکرد، سعی میکردی باهاش چشم تو چشم نشی ولی نگاهاش اذیتت میکرد و باعث میشد تو کارات هول بشی بلند شدی تا بری لباستو عوض کنیکه دیدی کم کم داره بهت نزدیک میشه و داشتی اینو به خوبی میدی تا اینکه کاملا نزدیکت شد و نزاشت بریو کمرتو محکم گرفت و به خودش چسبوند
هیوجین: قطعا یادت نرفته که باید تنبیه شی
ات: ولی من کار خاصی نکردم...
هیوجین: جدا؟؟تو حتی جرعت نداری الان راحت تو چشمم نگا کنی کاملا ترسیدی بعد باور کنم که حرفات از روی ترس نیست؟
دستشو پس زدی تا بری که دوباره گرفتت و محکم چسبوندتت به دیوارو شروع کرد وحشیانه و خیس بوسیدنت
هیوجین: امشب باید با تمام توانت اسممو فریاد بزنی تا بهت یادآوری شما چه صاحبه خشنی داری....
پایان😁🫴💝
(پر انرژی بریم جلو تا پستامون رو ۲۰۰ تایی کنیمممم🤛🤛🤛🤛💫💫💫)
تا رفتی دستشویی اونم از پشت اومد داخل و درو قفل کرد
ات: هی...برو بیرون...میفهمن
انگشتشو گذاشت رو لبت و نزاشت ادامه حرفتو بزنی
هیوجین: فقط حق همکاری داری.... -چشمایی پر از تهدید
چشمات درشت شد که دیگه اجازه نداد آزاد بمونی و سریع لبشو کبوند رو لبت و شروع کرد به خیسو داغ بوسیدنت، خیلی تحریک شده بود و با لمس کردن قسمتای خصوصی بدنت داشت تورو هم داغ میکرد....فقط سعی داشتی یطوری صدای ناله هاتو درنیاری تا کسی نفهمه، ولی داشت دیگه بیش از حد پیش میرفت و نفست هم داشت بند میومد که به سینش مشت میزدی، بعدِ چند دقیقه ولت کرد که با نفس نفس زدن آروم گفتی...
ات: هیوجین...توروخدا....الان نه....نمیتونم... -نفس تفس
هیوجین: چرا پس شیطونی کردی هوم؟خودت انتخاب کردی
ات: خب...خواهش میکنم...اینجا جاش نیست...
هیوجین: نگران نباش مقصد اصلی تو خونه رو تخته...الآنم بعد بیرون رفتن میری آماده شی تا بریم خونه
ات: ترسیده-
هیوجین: زود باش
(تو ماشین درحال برگشت به خونه)
تو راه خونه بودید و تو از ترس نمیتونستی چیزی بگی و جرعت نداشتی ولی سعی داشتی کاری کنی دست از تصمیمی که گرفته برداره ولی تهش خودتم میدونستی قراره موفق نشی و به جاش بدبخت بشی، رسیدید خونه و پیاده شدیو رفتی خونه، تپش قلب و استرس داشتی و به این فکر میکردی هر لحظه قرارها یه اتفاقی بیوفته....تصمیم گرفته بودی عادی جلوه بدی و به روی خودت نیاریرکه قراره چند دقیقه بعدت چه اتفاقی بیوفته پس رفتی اتاق مشترکتون و شروع کردی به دراوردن اکسسوری هات که هیچجبن اومده بود داخل و رو از دور پشتت وایساده بودو از اینه تماشات میکرد، سعی میکردی باهاش چشم تو چشم نشی ولی نگاهاش اذیتت میکرد و باعث میشد تو کارات هول بشی بلند شدی تا بری لباستو عوض کنیکه دیدی کم کم داره بهت نزدیک میشه و داشتی اینو به خوبی میدی تا اینکه کاملا نزدیکت شد و نزاشت بریو کمرتو محکم گرفت و به خودش چسبوند
هیوجین: قطعا یادت نرفته که باید تنبیه شی
ات: ولی من کار خاصی نکردم...
هیوجین: جدا؟؟تو حتی جرعت نداری الان راحت تو چشمم نگا کنی کاملا ترسیدی بعد باور کنم که حرفات از روی ترس نیست؟
دستشو پس زدی تا بری که دوباره گرفتت و محکم چسبوندتت به دیوارو شروع کرد وحشیانه و خیس بوسیدنت
هیوجین: امشب باید با تمام توانت اسممو فریاد بزنی تا بهت یادآوری شما چه صاحبه خشنی داری....
پایان😁🫴💝
(پر انرژی بریم جلو تا پستامون رو ۲۰۰ تایی کنیمممم🤛🤛🤛🤛💫💫💫)
- ۱۸.۱k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط