میدانی امشب هم خواستم از آن خیالپردازی های همیشگی کنم ا

میدانی.. امشب هم خواستم از آن خیالپردازی های همیشگی کنم از آن رویایی که در ایوان خانه نشسته بودیم و تو موهای مرا میبافتی...ولی نمیشود که نمیشود...
یعنی تو میگویی که نمیشود..
نمیدانم شاید حق با توست!...ولی ای کاش میشد!
از آنجایی که نمیشود نبودنت را تحمل کنم و ذهنم را از خودکشی دور کنم مجبورم به رویا بافتن...

فکرش را بکن...اول زندگیمان باشد..
صبح است و تو مثل همیشه خواب مانده ایی...ساعت زنگ میخورد،برای تو کوکش کرده بودم تا بیدار شوی ولی باز هم مثل همیشه اثری نداشت و باز هم مثل همیشه خودم دست به کار میشوم و با یک لیوان آب خنک به سراغت می‌آیم!..
صدایت میزنم جواب نمیدهی، میبوسمت تکان نمیخوری، اذیتت میکنم بیدار نمیشوی...از آب لیوانی که در دست دارم چند قطره می پاشم روی صورت ماهت..
باز هم خبری نیست. به یک باره همه‌ی آب لیوان را روی صورتت میریزم و تو وحشت زده از خواب میپری!
آخ که چقدر بامزه شده ایی..!
میخندم و فرار میکنم و تو پشت سرم می‌آیی.از خنده زیاد نمیتوانم خوب فرار کنم و تو از پشت مرا به آغوش میکشی من با خنده جیغ میکشم و تو هم خنده‌ات میگیرد

ادامه دارد رویایی که میبافم...ولی برای امشب کافیست بماند برای شبی دیگر که برایت تعریف کنم...!


۳۰خرداد ۱۴۰۱
۳:۱5 a.m
"نوشته خودم"

( ر.کاف )
دیدگاه ها (۰)

میدانی ترس واقعی یعنی چه؟اینکه سهم تو باشد اما،هر لحظه فکر ک...

دلم که میگیره میزنم تو شلوغی...انگار شلوغی آدمو آروم میکنه.....

فکرش را بکن!...در کنار هم پیر شویم و یک روز از روزهای خوبمان...

اونقدر از پشت سیم ها گفتیم:دوستت دارم و از راه دور همدیگرو ر...

از تو سکوت مانده و از من، صدای توچیزی بگو که من بنویسم به جا...

یک نفر تو خیابونای مغز من همیشه راه میره قدم میزنه . خیابونا...

‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق  خدایا🤲بضاعت من به قدری است ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط