part=5
part=5
When he was crazy and you were her doctor💙🐬
با ترس و کنجکاوی به چشمای پسرک چشم دوخته بودم
اون اینجا چیکار میکنه؟؟؟چطوری آمده ؟؟؟؟؟واسه چی امده؟؟؟
پسر همون طوری که روی مبل مشکی رنگ لم داد بود گفت
جنگکوک:نمیخوای به مهمونت خوش آمد بگی خانم لی(پوزخند)
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی...چطوری آمدی...اصلا چرا فرار کردی....تهیونگ رو از کجا میشناسی...تو..
جنگکوک:اوووو...بابا بسه چرا آنقدر تند پیش میری یکی یکی دکتر
با عصبانیت و منتظر چشمام رو بهش دوختم
ا/ت:خب بگو منتظرم
جنگکوک از روی مبل بلند شد به سمت ا/ت قدم برداشت
همینطوری که راه میرفت لب زد
جنگکوک:خانم کوچولو تو مال منی و اون کیم هر کاری هم بخواد بکنه نمیتونه منو ازت جدا کنه
.....(۱۴ سال پیش).....
جنگکوک+....تهیونگ!......یو رام×......
×هی جئون پولم آوردی دیگه نه
+ن.. نتونستم جورش کنم...اخخخخ(عربده)
×هی عوضی شوخیت گرفته هان(داد)
تو چشای من نگاه کن ....یاااااااا...با توام....
مثل اینکه تو آدم بشو نیستی
+اخخخخخخخ(عربده)
با شتاب روی زانو هام افتادم درد تموم وجودم رو گرفته بود تنها چیزی که الان برام مهم بود این بود که قرصای مامان رو بهش برسونم تا ی وقت اتفاقی براش نیوفته
×هی عوضی این تنبیه امروزت فردا برام پول رو میاری وگرنه خونت پای خودته فهمیدی گاگول جون......(وقتی تازه بازی مرگ رو دیدی😂)
بریم بچه ها
&/=÷خداحافظ اسکول جون
___(ویو جنگکوک)___
پهلوم بشدت خون ریزی کرده بود اما من باید برم پیش مامان ارع من میتونم....
کشون کشون خودم رو به در خونه رسوندم و دیگه هیچی نفهمیدم......سیاهی مطلق
یعنی این آخرشه؟؟
یعنی دیگه مامان رو نمیبینم؟؟
یعنی دیگه نمیتونم اونو توی آغوشم بگیرم؟؟
یعنی دیگه نمیتونم برم دانشگاه؟؟
یعنی نمیتونم ارزوش رو برآورده کنم؟؟
یعنی الان مامان حالش چطوره؟؟
اوما....دلم برات تنگ میشه......
اما..... انگاری ی فرشته نجاتی هم وجود داشت
تنها صدای که میشنیدم صدای اون پسر بود ....
که کمک میخواست .....
توجه.....(هر گونه کلمه ای که در فیک گفته میشه جدی نیست و فقط فیکه لطفاً پارم نکنید).....
شرط:
like=35
comment=30
سلامممم ببخشید خیلی دیر شد 💓🌝
خیلی ممنونم بابت حمایت هاتون 😘💗
اینم از پارت جدید ببینم حمایت هاتون چطوره ؟!
When he was crazy and you were her doctor💙🐬
با ترس و کنجکاوی به چشمای پسرک چشم دوخته بودم
اون اینجا چیکار میکنه؟؟؟چطوری آمده ؟؟؟؟؟واسه چی امده؟؟؟
پسر همون طوری که روی مبل مشکی رنگ لم داد بود گفت
جنگکوک:نمیخوای به مهمونت خوش آمد بگی خانم لی(پوزخند)
ا/ت:تو اینجا چیکار میکنی...چطوری آمدی...اصلا چرا فرار کردی....تهیونگ رو از کجا میشناسی...تو..
جنگکوک:اوووو...بابا بسه چرا آنقدر تند پیش میری یکی یکی دکتر
با عصبانیت و منتظر چشمام رو بهش دوختم
ا/ت:خب بگو منتظرم
جنگکوک از روی مبل بلند شد به سمت ا/ت قدم برداشت
همینطوری که راه میرفت لب زد
جنگکوک:خانم کوچولو تو مال منی و اون کیم هر کاری هم بخواد بکنه نمیتونه منو ازت جدا کنه
.....(۱۴ سال پیش).....
جنگکوک+....تهیونگ!......یو رام×......
×هی جئون پولم آوردی دیگه نه
+ن.. نتونستم جورش کنم...اخخخخ(عربده)
×هی عوضی شوخیت گرفته هان(داد)
تو چشای من نگاه کن ....یاااااااا...با توام....
مثل اینکه تو آدم بشو نیستی
+اخخخخخخخ(عربده)
با شتاب روی زانو هام افتادم درد تموم وجودم رو گرفته بود تنها چیزی که الان برام مهم بود این بود که قرصای مامان رو بهش برسونم تا ی وقت اتفاقی براش نیوفته
×هی عوضی این تنبیه امروزت فردا برام پول رو میاری وگرنه خونت پای خودته فهمیدی گاگول جون......(وقتی تازه بازی مرگ رو دیدی😂)
بریم بچه ها
&/=÷خداحافظ اسکول جون
___(ویو جنگکوک)___
پهلوم بشدت خون ریزی کرده بود اما من باید برم پیش مامان ارع من میتونم....
کشون کشون خودم رو به در خونه رسوندم و دیگه هیچی نفهمیدم......سیاهی مطلق
یعنی این آخرشه؟؟
یعنی دیگه مامان رو نمیبینم؟؟
یعنی دیگه نمیتونم اونو توی آغوشم بگیرم؟؟
یعنی دیگه نمیتونم برم دانشگاه؟؟
یعنی نمیتونم ارزوش رو برآورده کنم؟؟
یعنی الان مامان حالش چطوره؟؟
اوما....دلم برات تنگ میشه......
اما..... انگاری ی فرشته نجاتی هم وجود داشت
تنها صدای که میشنیدم صدای اون پسر بود ....
که کمک میخواست .....
توجه.....(هر گونه کلمه ای که در فیک گفته میشه جدی نیست و فقط فیکه لطفاً پارم نکنید).....
شرط:
like=35
comment=30
سلامممم ببخشید خیلی دیر شد 💓🌝
خیلی ممنونم بابت حمایت هاتون 😘💗
اینم از پارت جدید ببینم حمایت هاتون چطوره ؟!
۱۴.۶k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.