Part=7
Part=7
When he was crazy and you were her doctor💙🐬
احساس میکنم اسم این یارو رو ی جا شنیدم اما هرچی فکر کردم اصلا چیزی یادم نیومد توی فکر و خیال بودم که یهو در با شتاب باز شد و من با مامان رو به رو شدم چشماش کاسه ی خون بود و بدنش میلرزید موهاش پریشون بود و با لب های ترک خورده و خشک فقط اسمم رو صدا میزد
( علامت مامان جونگکوک=)
=جونگکو.....ک.... جونگکوک....پسرمم...(با استرس)
مامان
مامان دوید سمتم و محکم بغلم کرد و اشک ریخت فقط و فقط اشک میریخت قلبم درد میکرد من باعث شدم مامانم اینطوری گریه کنه و این برام عذاب بود.....
بعد از کلی گریه و بغل مامان کنار تخت نشست
=پسرم کی این بلا رو سرت آورده اصلا چرا ؟؟
منم کل ماجرا رو تعریف کردم و رسیدم به بحثی که خیلی وقت بود میخواستم شروعش کنم
مامانم راستی تو پسری به اسم کیم تهیونگ میشناسی...؟
=عااا .....ا....اره پسر صاحب اون عمارتیه که توش کار میکنم چ...چطوور؟
اوم هیچی همینطوری
=کسی چیزی گفتع؟؟؟؟
نه چیزی نشده چرا آنقدر استرس گرفتی یهو مامان فقط یسوال بود برام همین؟؟
مامان میخواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد سریع برش داشت اما خوشبختانه تونستم اسمش رو بخونم
مامان زود از اتاق خارج شد و حتی نزاشت نصف در باز بمونه
جوری درو بست که مطمئن بودم الانه که در اتاق بشکنه
مامان چه ربطی به تهیونگ دارع؟
چرا اون یارو روانی باید به مامان من زنگ بزنه
.........مکالمه تهیونگ و سوری(مامان کوک).......
!انقدر برات مهمه که داشتی خون گریه میکردی ؟؟؟
=چی میخوای؟؟
!هه....پسر خونیتو به ی بی کسوکار فروختی؟؟
جالبه مامان........
توجه.....(هر گونه کلمه ای که در فیک گفته میشه جدی نیست و فقط فیکه لطفاً پارم نکنید).....
شرط:
like=35
comment:25
اینم پارت جدید 👀👌🏻
واقعا ببخشید که دیر گذاشتم💗😔
When he was crazy and you were her doctor💙🐬
احساس میکنم اسم این یارو رو ی جا شنیدم اما هرچی فکر کردم اصلا چیزی یادم نیومد توی فکر و خیال بودم که یهو در با شتاب باز شد و من با مامان رو به رو شدم چشماش کاسه ی خون بود و بدنش میلرزید موهاش پریشون بود و با لب های ترک خورده و خشک فقط اسمم رو صدا میزد
( علامت مامان جونگکوک=)
=جونگکو.....ک.... جونگکوک....پسرمم...(با استرس)
مامان
مامان دوید سمتم و محکم بغلم کرد و اشک ریخت فقط و فقط اشک میریخت قلبم درد میکرد من باعث شدم مامانم اینطوری گریه کنه و این برام عذاب بود.....
بعد از کلی گریه و بغل مامان کنار تخت نشست
=پسرم کی این بلا رو سرت آورده اصلا چرا ؟؟
منم کل ماجرا رو تعریف کردم و رسیدم به بحثی که خیلی وقت بود میخواستم شروعش کنم
مامانم راستی تو پسری به اسم کیم تهیونگ میشناسی...؟
=عااا .....ا....اره پسر صاحب اون عمارتیه که توش کار میکنم چ...چطوور؟
اوم هیچی همینطوری
=کسی چیزی گفتع؟؟؟؟
نه چیزی نشده چرا آنقدر استرس گرفتی یهو مامان فقط یسوال بود برام همین؟؟
مامان میخواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد سریع برش داشت اما خوشبختانه تونستم اسمش رو بخونم
مامان زود از اتاق خارج شد و حتی نزاشت نصف در باز بمونه
جوری درو بست که مطمئن بودم الانه که در اتاق بشکنه
مامان چه ربطی به تهیونگ دارع؟
چرا اون یارو روانی باید به مامان من زنگ بزنه
.........مکالمه تهیونگ و سوری(مامان کوک).......
!انقدر برات مهمه که داشتی خون گریه میکردی ؟؟؟
=چی میخوای؟؟
!هه....پسر خونیتو به ی بی کسوکار فروختی؟؟
جالبه مامان........
توجه.....(هر گونه کلمه ای که در فیک گفته میشه جدی نیست و فقط فیکه لطفاً پارم نکنید).....
شرط:
like=35
comment:25
اینم پارت جدید 👀👌🏻
واقعا ببخشید که دیر گذاشتم💗😔
۱۰.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.