رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۵
دیانا،ارسلان نکن
ارسلان، نمیخوام
دیانا، میرم پیش بابات ها
ارسلان، از روش بلند شدم خوابیدم رو تخت دیانا تو بغلم گرفتم بخواب کوچولو
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر بعد چند دقیقه دیانا خوابش برد کمرش رو آروم نوازش میکردم که خوابم برد
... فردا صبح ..
ارسلان، با حس اینکه یکی داره صورتمو نوازش میکنع بیدار شدم
دیانا، صورتشو هی نوازش میکردم که بیدار شد
ارسلان، دست های کوچولوش روی صورتم بود دستشو گرفتم و بوسی روش زدم
دیانا، منم لپش رو بوسیدم
پارت ۵
دیانا،ارسلان نکن
ارسلان، نمیخوام
دیانا، میرم پیش بابات ها
ارسلان، از روش بلند شدم خوابیدم رو تخت دیانا تو بغلم گرفتم بخواب کوچولو
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر بعد چند دقیقه دیانا خوابش برد کمرش رو آروم نوازش میکردم که خوابم برد
... فردا صبح ..
ارسلان، با حس اینکه یکی داره صورتمو نوازش میکنع بیدار شدم
دیانا، صورتشو هی نوازش میکردم که بیدار شد
ارسلان، دست های کوچولوش روی صورتم بود دستشو گرفتم و بوسی روش زدم
دیانا، منم لپش رو بوسیدم
۶.۶k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.