فصل دو من هفت تا ددی دارم ❤🚫
#part_25
سریع برگشتم و با دیدن اون هفت تا کله پوک وا رفتم و اونام با دیدن من برق حیرت توی چشماشون نشست
ولی دیدم چشایی که وقتی مامان رو نشونه گرفت پر نفرت شد و باعث شد بیشتر از قبل حیرت زده شم
من از اونا هیچوقت متنفر بودم اما بخاطر شباهتم و عشق بیش از حد مامان بهشون میگفتم ازشون متنفرم....
اما بازم اون ته ته قلبم من میپرستمشون....
به سمت مامان برگشتم و با دیدن اشکای توی چشمم آتیش گرفتم و طی یه ثانیه فکر مزخرفم رو به زبون آوردی
من:مامان مگه نگفتی بابا منتظره بریم دیگه.؟!
دست مامان و چمدون ها رو همراهم به سمت خروجی کشیدم و خورد شدنشون روپشت سرم ندیدم
*. هانا .*
ماروین من رو همراه خودش میکشید و اشکای من همزمان روی گونه هام سر میخورد
قلب بی جنبه من تند تند میزد و پر میکشید تا برگردم و تکی آغوش بکشمشون.
اما حیف که دیگه هیچوقت نمیشد...
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
سریع برگشتم و با دیدن اون هفت تا کله پوک وا رفتم و اونام با دیدن من برق حیرت توی چشماشون نشست
ولی دیدم چشایی که وقتی مامان رو نشونه گرفت پر نفرت شد و باعث شد بیشتر از قبل حیرت زده شم
من از اونا هیچوقت متنفر بودم اما بخاطر شباهتم و عشق بیش از حد مامان بهشون میگفتم ازشون متنفرم....
اما بازم اون ته ته قلبم من میپرستمشون....
به سمت مامان برگشتم و با دیدن اشکای توی چشمم آتیش گرفتم و طی یه ثانیه فکر مزخرفم رو به زبون آوردی
من:مامان مگه نگفتی بابا منتظره بریم دیگه.؟!
دست مامان و چمدون ها رو همراهم به سمت خروجی کشیدم و خورد شدنشون روپشت سرم ندیدم
*. هانا .*
ماروین من رو همراه خودش میکشید و اشکای من همزمان روی گونه هام سر میخورد
قلب بی جنبه من تند تند میزد و پر میکشید تا برگردم و تکی آغوش بکشمشون.
اما حیف که دیگه هیچوقت نمیشد...
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
۵۱.۰k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.