فصل دو من هفت تا ددی دارم 🚫❤
#part_23
اخمامو توی هم کشیدم و گفتم:ماروین
ماروین:آه مامان کی میخوای بفهمی من از اون کله پوکا متنفرم
خواستمچیزی بگم که یوری بلندم کرد و گفت:باید درباره یه چیز باهم خصوصی صحبت کنیم
دوباره به ماروین چشم غره رفتم و همراه یوری پاشدم....
در اتاق رو بست و گفت:چهار روز دیگه یه مصاحبه دارن درباره تو
من:شوخی میکنی؟؟! ده سال گذشته کی یادشه از من؟!
یوری:یه کمپانی بر علیهشون دسیسه کرده هانا اندفه تو باید کمکشون کنی حتی به قیمت از دست دادن ماروین
بدون هیچ درنگی گفتم:قبوله باید چیکار کنم.؟؟
*.فردا صبح(ماروین).*
اخمامو توی هم کشیدم و به زور مامان پشت سرش حرکت کردم و همزمان شروع کردم غر زدن
من:مامان توروخدا بیا برگردیم
مامان:ماروین بس کن لطفا باشه.؟!
من:آخه چرا که چی؟! من نمیخوام بیا برگردیم
نویسنده #ANIL
@dady_2021
اخمامو توی هم کشیدم و گفتم:ماروین
ماروین:آه مامان کی میخوای بفهمی من از اون کله پوکا متنفرم
خواستمچیزی بگم که یوری بلندم کرد و گفت:باید درباره یه چیز باهم خصوصی صحبت کنیم
دوباره به ماروین چشم غره رفتم و همراه یوری پاشدم....
در اتاق رو بست و گفت:چهار روز دیگه یه مصاحبه دارن درباره تو
من:شوخی میکنی؟؟! ده سال گذشته کی یادشه از من؟!
یوری:یه کمپانی بر علیهشون دسیسه کرده هانا اندفه تو باید کمکشون کنی حتی به قیمت از دست دادن ماروین
بدون هیچ درنگی گفتم:قبوله باید چیکار کنم.؟؟
*.فردا صبح(ماروین).*
اخمامو توی هم کشیدم و به زور مامان پشت سرش حرکت کردم و همزمان شروع کردم غر زدن
من:مامان توروخدا بیا برگردیم
مامان:ماروین بس کن لطفا باشه.؟!
من:آخه چرا که چی؟! من نمیخوام بیا برگردیم
نویسنده #ANIL
@dady_2021
۴۲.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.