فریب p19
فریب p19
ویو بعد مراسم
ات با لیوان های گیلاسی که تو دست راستش و با شراب مورد علاقش که تو دست چپش بود نزدیک کوک شد
_افرین کوکی امروز معرکه بودی
_ممنونم عزیزم ولی واقعا خیلی خستم
ات بعد ریختن شرابا کنار کوک نشست و کوک رو بغل کرد
_بغلم کنی خوب میشی بیا بگیر اینم بخور
کوک ی کم از شراب خورد و گفت_شیرینه خیلی خوشمزس _شراب مورد علاقمه شاتو دیکم واقعا گرونه ولی به پولش می ارزع
نیم ساعتی گذشته بودو نصف بتری خالی شده بود
_کوک _جونم _چون این ی هفته پسر خوبی بودی ی جایزه برات دارم_اخ جونم چه جایزه ای _چشماتو ببند
(و خب سانسور سانسور اگه نسخه بدون سانسور میخواهید به دایرکت مراجعه کنید)
ویو صبح از خواب پا شدم و متوجه شدم کوک کنارم نیست ولی چون از پایین صداهایی شنیدم متوجه شدم خونس خودمو به زور رسوندم به حموم و ی دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون روتین پوستیمو انجام دادم لباسامو عوض کردم یکم ارایش کردم و فتم پایین و با جونگ کوکی مواجه شدم که با بالا تنه لخت داره قهوه درست میکنه
_صبح بخیر _اع پاشدی حالت چطوره درد داری؟
_خوبم اره یکم درد دارم _باشه بیا بشین اینجا کاری نکن اینو بخورد بعد این مسکنم بخور برات قهوه بیارم
از رفتاراشو نگرانیتش خندم گرفت خنده ریزی کردم و به کوک گفتم
_کوک امروز بریم دریا؟ _میخوای بریم _اره _باشه صبحونتو بخور بریم _ممنون کوکی
ویو تو راه
کوک دستمو گرفته بود و درحالی که رانندگی میکرد داشت اهنگ میخوند مسخره بازی در می اورد خوشحال بودم داشتم احساس دوس داشته شدن میکردم حاظر بودمو همه چیمو بدم ولی این حی از بین نره بعد دقایقی رسیدیم دریا
پیاده شدیم و رفتیم کنار دریا قدم زدیم که چشمم افتاد به نورافکن دوباره اون صحنه وکشتناک اومد جلو چشمم ولی با نگاه کردن به کوک از یادش بردم
بعد چند ساعت رفتیم که سوار ماشین شیم داشتم سوار ماشین میشدم که با صدایی که شنیدم تا اعماق وجودم سوختم
*ا...ات
برگشتم نگاهش کردم خودش بود بعد چندسال خودشو نشونم داد
_ات ایشون رو میشناسی
_اره میشناسمش، پدرمه...
ویو بعد مراسم
ات با لیوان های گیلاسی که تو دست راستش و با شراب مورد علاقش که تو دست چپش بود نزدیک کوک شد
_افرین کوکی امروز معرکه بودی
_ممنونم عزیزم ولی واقعا خیلی خستم
ات بعد ریختن شرابا کنار کوک نشست و کوک رو بغل کرد
_بغلم کنی خوب میشی بیا بگیر اینم بخور
کوک ی کم از شراب خورد و گفت_شیرینه خیلی خوشمزس _شراب مورد علاقمه شاتو دیکم واقعا گرونه ولی به پولش می ارزع
نیم ساعتی گذشته بودو نصف بتری خالی شده بود
_کوک _جونم _چون این ی هفته پسر خوبی بودی ی جایزه برات دارم_اخ جونم چه جایزه ای _چشماتو ببند
(و خب سانسور سانسور اگه نسخه بدون سانسور میخواهید به دایرکت مراجعه کنید)
ویو صبح از خواب پا شدم و متوجه شدم کوک کنارم نیست ولی چون از پایین صداهایی شنیدم متوجه شدم خونس خودمو به زور رسوندم به حموم و ی دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون روتین پوستیمو انجام دادم لباسامو عوض کردم یکم ارایش کردم و فتم پایین و با جونگ کوکی مواجه شدم که با بالا تنه لخت داره قهوه درست میکنه
_صبح بخیر _اع پاشدی حالت چطوره درد داری؟
_خوبم اره یکم درد دارم _باشه بیا بشین اینجا کاری نکن اینو بخورد بعد این مسکنم بخور برات قهوه بیارم
از رفتاراشو نگرانیتش خندم گرفت خنده ریزی کردم و به کوک گفتم
_کوک امروز بریم دریا؟ _میخوای بریم _اره _باشه صبحونتو بخور بریم _ممنون کوکی
ویو تو راه
کوک دستمو گرفته بود و درحالی که رانندگی میکرد داشت اهنگ میخوند مسخره بازی در می اورد خوشحال بودم داشتم احساس دوس داشته شدن میکردم حاظر بودمو همه چیمو بدم ولی این حی از بین نره بعد دقایقی رسیدیم دریا
پیاده شدیم و رفتیم کنار دریا قدم زدیم که چشمم افتاد به نورافکن دوباره اون صحنه وکشتناک اومد جلو چشمم ولی با نگاه کردن به کوک از یادش بردم
بعد چند ساعت رفتیم که سوار ماشین شیم داشتم سوار ماشین میشدم که با صدایی که شنیدم تا اعماق وجودم سوختم
*ا...ات
برگشتم نگاهش کردم خودش بود بعد چندسال خودشو نشونم داد
_ات ایشون رو میشناسی
_اره میشناسمش، پدرمه...
۳.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.