پارت 55زندگی جونگمه
پارت 55زندگی جونگمه
تهیونگ درهمین حالت😳کوبید تو سر کوک و گفت:تو واسه چی از اونجا پریدی پایین🤨
کوک:دیگه خسته شدم از بی محلی های جونگمه😫
تهیونگ:فکر کنم یکیم باسنگ کوبیده توسر جونگمه؛امروز کاملا خل وضع بود🥴
کوک یدونه کوبید تو سر تهیونگ و گفت:درسته به هم زدیم ولی دلیل نمیشه بهش بگیم خل؛کوک یه ذره زمین رو نگاه کرد و فکر کرد:نه تو راست میگی بچم خل شده😩
تهیونگ:آیگووو، بیا بریم لباساتو عوض کن ؛تو این دنیا تو از همه خل تری، بادختره بد رفتار میکنی بعد میری ناز کشی
کوک:وای ترو خدا اونو یادم ننداز😫
تهیونگ:اصلا یه سوال چرا وقتی جونگمه رفته بود زمین پر خورده شیشه و دیوار ترک برداشته بود
کوک:😭لیوان رو پرت کردم سمت جونگمه
تهیونگ:چرا😨
کوک:بهم نگاه میکرد گریه میکرد میگفتم اینجوری نکن بازهم بهم نگاه میکرد گریه میکرد منم گفتم یه باردیگه اونجوری نگاه م کنه لیوان رو میکوبم توسرش ولی وقتی پرت کردم از بغل گوشش رد شد
تهیونگ:بیچاره جونگمه حق داره بهت رو نده؛ تو چه عجوبه ای بودی ما خبر نداشتیم😬
کوک:الان مثل .....پشیمونم 😔
تهیونگ:کوک کم کم دارم ازت میترسم 😐
کوک:ولم کن ؛من خودم دارم دیونه میشم😫
کوک و تهیونگ رفتن خونه، کوک لباساشو عوض کرد
تهیونگ:نظرت چیه بریم رستورانی که جونگمه توش کار میکنه غذا بخوریم؟
کوک:من که از خدامه بریم
کوک و تهیونگ رفتن رستوران
رفتن نشستن رو صندلی
جونگمه رفت سفارش بگیره ولی چون هم تهیونگ هم کوک کلاه و ماسک داشتن جونگمه نشناختشون
جونگمه:سلام خوش اومدید سفارشتون چیه
تهیونگ تا صحبت کرد جونگمه شناختش به کوک نگاه کرد چشاش تار کرد و از چشای کوک شناختش
جونگمه سفارش رو نوشت رفت آشپز خونه به همکارش گفت:میشه تو سفارش رو ببری ؟من واقعا از اون پسر خوشم نمیاد
همکارش:آره یادمه کوبیدیش به دیوار سرش داد زدی
باشه میبرم
جونگمه :دستت طلا
همکارش سفارش رو برد سر میز کوک و تهیونگ
کوک یهو سرش رو آورد گفت:ببخشید دوست دارم(فکر کرد جونگمه س)
همکار جونگمه:بله!
کوک:😳نه.چیزه یدونه از اون سیخا که اونجا گذاشتیت بهم میدی
همکار جونگمه:آه بله
تهیونگ درهمین حالت😳کوبید تو سر کوک و گفت:تو واسه چی از اونجا پریدی پایین🤨
کوک:دیگه خسته شدم از بی محلی های جونگمه😫
تهیونگ:فکر کنم یکیم باسنگ کوبیده توسر جونگمه؛امروز کاملا خل وضع بود🥴
کوک یدونه کوبید تو سر تهیونگ و گفت:درسته به هم زدیم ولی دلیل نمیشه بهش بگیم خل؛کوک یه ذره زمین رو نگاه کرد و فکر کرد:نه تو راست میگی بچم خل شده😩
تهیونگ:آیگووو، بیا بریم لباساتو عوض کن ؛تو این دنیا تو از همه خل تری، بادختره بد رفتار میکنی بعد میری ناز کشی
کوک:وای ترو خدا اونو یادم ننداز😫
تهیونگ:اصلا یه سوال چرا وقتی جونگمه رفته بود زمین پر خورده شیشه و دیوار ترک برداشته بود
کوک:😭لیوان رو پرت کردم سمت جونگمه
تهیونگ:چرا😨
کوک:بهم نگاه میکرد گریه میکرد میگفتم اینجوری نکن بازهم بهم نگاه میکرد گریه میکرد منم گفتم یه باردیگه اونجوری نگاه م کنه لیوان رو میکوبم توسرش ولی وقتی پرت کردم از بغل گوشش رد شد
تهیونگ:بیچاره جونگمه حق داره بهت رو نده؛ تو چه عجوبه ای بودی ما خبر نداشتیم😬
کوک:الان مثل .....پشیمونم 😔
تهیونگ:کوک کم کم دارم ازت میترسم 😐
کوک:ولم کن ؛من خودم دارم دیونه میشم😫
کوک و تهیونگ رفتن خونه، کوک لباساشو عوض کرد
تهیونگ:نظرت چیه بریم رستورانی که جونگمه توش کار میکنه غذا بخوریم؟
کوک:من که از خدامه بریم
کوک و تهیونگ رفتن رستوران
رفتن نشستن رو صندلی
جونگمه رفت سفارش بگیره ولی چون هم تهیونگ هم کوک کلاه و ماسک داشتن جونگمه نشناختشون
جونگمه:سلام خوش اومدید سفارشتون چیه
تهیونگ تا صحبت کرد جونگمه شناختش به کوک نگاه کرد چشاش تار کرد و از چشای کوک شناختش
جونگمه سفارش رو نوشت رفت آشپز خونه به همکارش گفت:میشه تو سفارش رو ببری ؟من واقعا از اون پسر خوشم نمیاد
همکارش:آره یادمه کوبیدیش به دیوار سرش داد زدی
باشه میبرم
جونگمه :دستت طلا
همکارش سفارش رو برد سر میز کوک و تهیونگ
کوک یهو سرش رو آورد گفت:ببخشید دوست دارم(فکر کرد جونگمه س)
همکار جونگمه:بله!
کوک:😳نه.چیزه یدونه از اون سیخا که اونجا گذاشتیت بهم میدی
همکار جونگمه:آه بله
۱۴.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.