پارت ۵۴ زندگی جونگمه
پارت ۵۴ زندگی جونگمه
تهیونگ همینجوری😳 مونده بود
جونگمه:یه ذره عقل نداره این پسر؛و جونگمه پرید تو آب کوک رو آدرد رو آب داد زد:تهیونگ شی!!توی ماشین طناب هست بیار ببندم به این نره قول تنها نمیتونم که بکشمش بیرون
سویچ رو پرت کرد سمت تهیونگ ؛تهیونگ دست و پاشو گم کرده بود :ها، من ،کی!
جونگمه نه عمم، زود باشید!
تهیونگ رفت طناب رو آورد
جونگمه طناب رو بست به کوک و به تهیونگ گفت آروم کوک رو بکشه بالا
تهیونگ:جونگمه شی طناب رو میفرستم پایین ببندید به خودتون بکشمتون بالا
جونگمه:طنابت رو نگه دار واسه خودت خودم میام
جونگمه خودش رفت بالا(بچمازسوپرمنقوی
تره😂)
جونگمه رفت دید کوک همونجا اوفتاده تهیونگ هم همش فقط صداش میکنه.
یدونه زد تو صورتش🤦♀️رفت به تهیونگ گفت:برو کنار
جونگمه به کوک تنفس دهان به دهان داد
کوک چشاش رو باز کرد جونگمه رو جلوش دید
دستشو برد بزاره رو صورت جونگمه ولی جونگمه زد رو دستشگفت:خجالتبکش😐پاشو خودتوجمعکن بعدشم
فکر نکن چون نجاتت دادم بخشیدمت ،من فقط خواستم آب آلوده نشه
تهیونگ چندتا پلک پشت سر هم زد و به جونگمه نگاه کرد
جونگمه:تهیونگ!نکنه انتظار داری من کمکش کنم؟پاشو برو کمکش کن 😫🤦♀️
جونگمه:ای خدا گیر دوتا خل افتادم، و رفت نشست پشت فرمون
دید تهیونگ و کوک عین حلزون دارن میان رفت یه شاخه از درخت کند به هر کدوم دوتا زد عین جت دویدن
وقتی جونگمه داشت ماشین میروند کوک به تهیونگ گفت:احساس میکنم رفتارش عوض شده!یا از علائم همون از دست دادن حافظه ست؟
تهیونگ: نه منم همین حس رو دارم😵💫
جونگمه کوک و تهیونگ رو رسوند رفت سر کار
کوک و تهیونگ همینجوری🤨😳مونده بودن
تهیونگ همینجوری😳 مونده بود
جونگمه:یه ذره عقل نداره این پسر؛و جونگمه پرید تو آب کوک رو آدرد رو آب داد زد:تهیونگ شی!!توی ماشین طناب هست بیار ببندم به این نره قول تنها نمیتونم که بکشمش بیرون
سویچ رو پرت کرد سمت تهیونگ ؛تهیونگ دست و پاشو گم کرده بود :ها، من ،کی!
جونگمه نه عمم، زود باشید!
تهیونگ رفت طناب رو آورد
جونگمه طناب رو بست به کوک و به تهیونگ گفت آروم کوک رو بکشه بالا
تهیونگ:جونگمه شی طناب رو میفرستم پایین ببندید به خودتون بکشمتون بالا
جونگمه:طنابت رو نگه دار واسه خودت خودم میام
جونگمه خودش رفت بالا(بچمازسوپرمنقوی
تره😂)
جونگمه رفت دید کوک همونجا اوفتاده تهیونگ هم همش فقط صداش میکنه.
یدونه زد تو صورتش🤦♀️رفت به تهیونگ گفت:برو کنار
جونگمه به کوک تنفس دهان به دهان داد
کوک چشاش رو باز کرد جونگمه رو جلوش دید
دستشو برد بزاره رو صورت جونگمه ولی جونگمه زد رو دستشگفت:خجالتبکش😐پاشو خودتوجمعکن بعدشم
فکر نکن چون نجاتت دادم بخشیدمت ،من فقط خواستم آب آلوده نشه
تهیونگ چندتا پلک پشت سر هم زد و به جونگمه نگاه کرد
جونگمه:تهیونگ!نکنه انتظار داری من کمکش کنم؟پاشو برو کمکش کن 😫🤦♀️
جونگمه:ای خدا گیر دوتا خل افتادم، و رفت نشست پشت فرمون
دید تهیونگ و کوک عین حلزون دارن میان رفت یه شاخه از درخت کند به هر کدوم دوتا زد عین جت دویدن
وقتی جونگمه داشت ماشین میروند کوک به تهیونگ گفت:احساس میکنم رفتارش عوض شده!یا از علائم همون از دست دادن حافظه ست؟
تهیونگ: نه منم همین حس رو دارم😵💫
جونگمه کوک و تهیونگ رو رسوند رفت سر کار
کوک و تهیونگ همینجوری🤨😳مونده بودن
۱۳.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.