My vampire partner part : 3

زن چنان با او در ارتباط بود که میتوانست رنج و عذابی که میکشید را حس کند
دست خودش نبود...در حال فرار بود و سهم خودش را از این رابطه انجام میداد
وقتی هنوز هم پوستش میسوخت میتوانست او را از خاطراتش حفظ کند
بالاخره راهش را به سطح زمین و کوچه ای تاریک رساند
ولی راحیه ی زن از بین رفته بود
سرنوشت وقتی که بیشتر از هر زمانی به آن زن نیاز داشت جفتش را به او داده بود و خدا به او و به این شهر رحم کند اگر نتواند جفتش را پیدا کند
این بیرحمی اش افسانه ای بود و او حیوان درونش را بدون هیچ تدبیری برای جفتش آزاد خواهد کرد
تلاش کرد مقابل دیوار بنشیند.
چنگ هایش را روی دیوار آجری کشید و سعی کرد نفس های خشنش را آرام کند تا بتواند بار دیگر عطرش را حس کند
به او نیاز داشت
به دفن کردن خودش درون او
مدت زیادی منتظر مانده بود
عطرش از بین رفته....
چشمانش خیس شد بخاطر از دست دادنش بشدت لرزيد و غرش غمگینش باعث لرزش شهر شد

در همه ی ما حتی در مردان خوب طبیعتی وحشی و بی قانون وجود دارد که در خواب ظاهر می شود.
 ᚐ  ᚐᚐ      🥀      ᚐᚐ  ᚐ 
_یک هفته بعد_
در جزیره ای در رود سن در دور نمای شب چندین جوان از کلیسا و ساکنان پاریس برای بازی بیرون آمده بودند
اِما تروی از کنار شعبده بازهای خیابانی جیب برها و هنرمندان خیابانی گذشت
از راه پر پیچ و خم اقوام سیاه پوست که شبیه اقوام گت ها هر یک از مردم آلمانی نژادی که در قرنهای سوم تا پنجم میلادی بیشتر نواحی امپراطوری روم را مورد هجوم قرار دادند که به نوتردام هجوم برده بودند انگار که سفینه ی مرکزی گوتیک آنها را به خانه فراخوانده بود و هنوز هم توجه ها را جلب میکرد
انسان های مرد از کنارش رد میشدند و به آرامی سرشان را برای نگاه کردن به او برمیگرداندند.
با حس چیزی اخمش را سرجای خودش نگه داشت ولی مطمئن نبود
احتمالا مقداری از خاطرات ژنتیکی از سال ها قبل از وحشی ترینو دیوانه وار ترین تصورات یا کابوس های آنها یا خود اِما بود.
او اخیرا از دانشگاه... تنها به پاریس آمده و گرسنه بود
از جستجوی ناموفق دیگری برای خون خسته شده بود
روی یک نیمکت زیر درخت بلوط نشست و به پیشخدمتی که در یک کافه قهوه سرو میکرد خیره شد
اِما فکر کرد
اگه فقط خون از شیر آب تراووش میکرد بله اگر گرم و غنی از شیر آبی بدون پایان میجوشید شکمش اینگونه از گرسنگی فشرده نمیشد
گرسنه در پاریس
بی یارو یاور
این خطر محسوب میشد؟
انگار زوج هایی که روی ماسه ها قدم میزدند، تنهایی اش را مسخره میکردند
فقط فکر او بود یا عشاق در این شهر به یکدیگر اینچنین عاشقانه نگاه میکردند؟
مخصوصا در فصل بهار

خب گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۱۳)

My vampire partner part : 4

My vampire partner part : 5

My vampire partner part : 2

My vampire partner part : 1

واقعیت این است مردی که دلش را بین دو زن پخش میکند مردی نیست ...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

عشق ما را نجات خواهدداد. زن این را گفت و سایه‌ی آبی زد. مرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط